بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

می ترسم برایت بنویسم

یلدات مبارک .

بعد آن وقت مثل هر سال که به رویم می آوری شب یلدایی را که تنها بودی و صدای زنگ پرانده بودت، آن وقت پیک ، سه تا انار در پاکت کاغذی داده دستت و شاید گفته یلدا مبارک و سوار موتورش شده تا برسد به شب یلدای خانوادگیش. اما تو تنها بودی. در طولانی ترین شب سال که قصه اش را خوب بلدی. سی ام آذر آن سال. در تنهایی تو بودی و انارها و پیک هایی که بسلامتی انارها زده بودی، شاید. من هم تنها بودم. من همیشه تنها هستم حتی در شلوغترین حالت ممکن. مثلا وسط ازدحام میدان مرکزی شهر روبه روی آنجا که ساندویچ های کثیف داشت ، زنگ زدم به پیک. فکر می کردم چه کسی اعتماد می کند بهم و می آید و انارها را برای تو می آورد؟ چه قدر برایم با ارزش بودند. می خواستم صحیح و سالم بدستت برسد. وقتی بازشان کنی دلم را ببینی دانه دانه شده ، ترش و شیرین و ملس زیر دندانهایت تکه تکه می شود. مثل عشقم یه تو که سالهای متمادی ادامه دارد. تکه تکه می شود ، رنگ می بازد . باز دوخته می شود و رنگ می گیرد. عجب شرابی هستی ، تو ! دلم گرفته بود آن شب. باران می بارید مثل امشب آن چنان که آدمی خیس می شد و سینه پهلو می کرد از ریزش بی امان قطره های درشتش.

عزیزدلم یلدایت با باران و انار و مستی بی گاهت داشت روشن می شد. تازه گرم شده بودی که برایم شعر بخوانی. آخر تو استادِ خواندن شعرهای طولانی و بی مثالی. من گوشهایم اول عاشق می شوند ، می دانستی؟ چشمانم را می بندم و به صدا گوش می دهم. دلم که می لرزد چشمانم را باز می کنم ببینم این صدا برای کدام دهان و چشمها بود. گوشهای من اشتباه نمی کنند . مدام که می شنوند و هجاها و کلمه ها را می رسانند به قلبم، بعد می رود دنبال حلقه چشمان. این راز عاشق شدن های گاه و بی گاه است. صدای تو، آخ از صدای تو که هزار بار هم بشنوم سیر نمی شوم. آن سالها، چقدر صدایت دست نیافتنی بود اما حالا هر لحظه دستت را روی گوشی بگذاری می توانی بخوانی. برایم شعر شاملو بخوانی، داستان آفرینش را بخوانی، سعدی بخوانی، شاید هم آدم با شنیدن صدای حوا عاشق شد. آخر تنها صداست که می ماند. صدایی که از حنجره روی لبها جاری می شود. آن وقت دلم می خواهد بیایی و لبهایم را ببوسی همان وقت که از راه می رسم. و سرمایی که تا ته استخوانم رفته از زمستان دوریت را ، با بغلت ، با دستان گرمت ، تبدیل به تابستان کنی. تابستان منی. زمستانم را تابستان کن. مثل خورشیدی که در شب یلدا متولد می شود ، بتاب و تابستانم باش.

انارها زیر دندانهایت عاشقانه رقصیدند و شب یلدایت جاودانه شد. طعم انارها ، با کلمات بسمتم آمدند.

حالا فهمیدی چرا می ترسم بنویسم یلدات مبارک عزیزدلم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد