بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تا برسم به خانه و از خیل عظیم ماشین ها جان بدر ببرم ، هوا آنقدر تاریک شده انگار هزار ساعت از غروب خورشید می گذرد. تا رسیدم ، تمام لباسها را در می آورم و همه را عوض می کنم، سینه هایم را می شورم، بوی ژل سونوگرافی روی تنم زنده می شود، خوب همه جا را می شورم و خشک می کنم و سوتین و بلوز تمیز می پوشم. 

امشب از داشتن دو جزیره اسرار آمیز روی تنم خوشحالم، دو جزیره کوچک سبز و سالم دارم و این خبر را دکتر مهربان ، راس ساعت شش و پانزده دقیقه بهم اعلام کرد.


جزیره هایی که با وجود کیست هایی ساده و پیچیده که در موقعیت ساعت سه در جزیره سمت چپ، ساعت دوازده در هر دو جزیره قراردارند اما در وجود و طبیعت و سرشتشان است و هر چند وقت یکبار باید مورد بررسی ناخدا قرار بگیرند تا خیالم از طوفانهای احتمالی راحت باشد. 


و در چهل سالگی یک ماموگرافی اساسی را تجربه خواهند کرد. 

موقع روییدن جزیره ها خیلی خوشحال نبودم، تغییراتم باعث می شد خودم را جمع کنم و قوز بنشینم اما حالا چنین احساسی ندارم ، از داشتنشان کیف می کنم .



دیشب که از خودم ناامید بودم، به مردها حسودیم شد ، نه پریود می شوند ، نه چک آپ و سونوگرافی رحم و سینه دارند و خوش و خرم زیر پلها می شاشند( خودم امروز به شخصه آقایی با کت و شلوار را دیدم که به سمت جوی زیر پل می رفت و می خواست خودش را راحت کند) 

یعنی واقعا راحتترین شرایط موجود بدنی و فیزیکی...


اگر قرار بود که انتخاب کنم، باز هم زن بودن را انتخاب می کردم. 


گذشته از شوخی ، مرد بودن هم سختترین کار دنیاست،

وقتی که تو را دوست دارم.



۲۳اسفند۹۹


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد