ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به اندازه ای که قرص ماه از قاب پنجره ام عبور کند، چشمانم را باز نگاه می دارم. همین که دارم چیزی گوش می دهم یک نگاهی هم به ماه می اندازم. آرام آرام دارد می رود بالا و بالاتر. از نظر من که اینجا دراز کشیده ام روی تخت. شاید از پنجره تو ، ماه جور دیگری می تابد. امروز جمعه بود. تعطیل بودم. تا لنگ ظهر نخوابیدم و همه اش توی آشپزخانه شستم و پختم و جمع کردم و گذاشتم و برداشتم.
تحت تاثیر جور دیگر فکر کردن با دخترک یک گفتگوی کوتاه داشتیم. به نظرم خیلی بزرگ شده و خیلی چیزها را می فهمد. می فهمد مه کسی در حقش زورگویی کرده و عصبانیش کرده. کسی من همیشه ازش دوری می کنم. آدمی که سمی است را نمی شود کاریش کرد. فقط باید طوری از کنارش عبور کنی که خودت سمی نشوی. به دخترک گفتم هر وقت بهت زور گفت ازش بپرس دلیلت چیه برای این حرفت؟ گفت اگر دلیل هایش خوب نبود چه؟ گفتم بهش خیلی مودبانه بگو داری بهم زور می گویی .
احساس کردم من و دخترک می توانیم دوست بشویم. دوست تر از قبل.
ماه رفت اما نورش را می بینم. نور درخشانش ادامه دارد.
۱۴۰۰/۴/۴