ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
عصر اولین کنکور یادم نیست. رفتم شهربازی یا چی. یادم آمد. هجده تیر بود. جمهوری را بسته بودند. خیابان پر بود از موتوری. آن موقع نفهمیدم چه خبر بوده. اما فردایش کنکور داشتم. مثلا خیلی خوانده بودم. خرخوانی الکی که در رشته ریاضی بدرد نمی خورد. آن موقع هنوز اینقدر کانون قلمچی مد نبود. من کلاس کنکور نرفته بودم. هر چه بود از مدرسه غیرانتفاعیم بود و خودم. یادم نیست کجا افتادم. مدرسه ای بزرگ یا دانشگاهی دور. در شهران یا شهرآرا که همیشه این دو تا را با هم قاطی می کنم هنوز. ظهر که کنکور تمام شد من گم شده بودم. می خواستم یک جوری خودم را برسانم زیر پل گیشا. باید برمی گشتم شهرک . تفتیده و عرق کرده در خیابان ها پیاده راه می رفتم و می پرسیدم.
کنکور دوم خیلی فرق داشت. شش سال گذشته بود . کلاس کنکور رفته بودم. خیلی تلاش کرده بودم و رشته ای جدید را برای خودم به سختی اما با علاقه درونی کرده بودم.جمعه های سخت و سرد برای امتحان قلمچی پا شده بودم رفته بودم آتلیه کنکور استاد جعفری نازنینم. در کلاسها با ذوق و عشق شرکت کرده بودم و هیجان و استرس داشتم. شب قبلش دلشوره گرفته بودم. تنها حامیم که بهم امید می داد میم بود. تند تند دستشویی می رفتم و دعا دعا می کردم موقع کنکور دستشویی نداشته باشم. صندلیم برای دست چپ بودنم اوکی باشد که معمولا نبود. در یک اتاقی افتادم که همه دست چپ بودند انگار.
من هر بار تلاش کرده بودم اما دومین بار با انگیزه و نیروی عشق بود که زندگیم را تغییر داد.
۱۴۰۰/۴/۸