بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

داشتم باهات حرف می زدم، می گفتی چقدر خوشبختم، چقدر خوب است چیزهایی که دارم،

باران روی سرم دانه دانه می چکید. یک گنجشک آمد نشست جلویم و نوک می زد به خرده های بیسکوییت ها و شیرینی ها. زل زده بودم به گنجشک کوچک که می پرید این طرف و آن طرف.

گوش می دادم به حرفهایت. صدایت توی گوشم می پیچید و خودم شده بودم مثل آن گنجشک . کوچک. دنبال دانه های کوچک خوشحالی. بانشاط. تند و فرز. خوشگل. 



۱۴۰۰/۴/۲۶

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد