بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

یکهو ویرم گرفت که کشوهای لباسها را بریزم. البته دو تا چمدان لباس هم داشتم که باید سرجایشان می گذاشتم. دخترک با کمک پدرش هم لباسهایش را مرتب کرد. منم داستان گوش می دادم و آنها که نمی خواستم می گذاشتم کنار. بیشترشان تی شرت ها و بلوزهای سفیدی بودند که لکه هایشان پاک نشده بود. بابا آن دفعه ها از تایلند آورده بود. تی شرت صورتیم که از کیش خریده بودم ،زیر بغلهایش زرد شده بود از بس دوستش داشتم و زیاد می پوشیدمش. بلوز سورمه ای که از السی واکیکی توی حراجی پاساژ ارگ خریده بودم را باز تا کردم و گذاشتم توی کشو چون خیلی دوستش دارم. یک بلوز سورمه ای دیگر با قلبهای ریز که برایم از آلمان آورده بود باز گذاشتم توی کشو. با این حال چندتای دیگر شلوار و تی شرت گذاشتم کنار. سوتین هایی که دیگر نمی پوشیدم. شورتهای که کش هایشان در رفته بود. یکی از مایوهایم که دیگر نمی پوشیدم هم از کشو در آوردم. کاری که هر فصل تازه انجام می دهم و جا برای لباسهای نو باز می کند. حالم را بهتر می کرد. از روسری های نخ کش شده هم دل کندم. دخترک هم پیرهنهای کوتاه شده و شلوارهای سوراخش را گذاشت بیرون.  


لباسها روزگاری را نشانم می دادند که بر من رفته بود.

خوب و بد، شیرین و تلخ، زیبا و زشت. هر چه بود گذشته بود ، 


لباسهای نو می آیند برای زمان حال

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد