ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
دیروز خانه ه
جایی که بیشتر از همه جا بهم خوش می گذرد، و راحتم. طوری که دیروز بعد از هندوانه و چای رفتم دستشویی که بیشتر از این بهم فشار نیاید.
نشسته بودیم توی اتاق ه . گرسنه اش شده بود و مامانش برایش ماکارونی آورد و او شروع کرد به خوردن. و من کیف می کردم و باهاش حرف می زدم. وقت کلاسمان تمام شده بود ولی ه نمی گذاشت بروم . مامانش آمد پادرمیانی که بیا برویم وسایل کلاس را جمع کنیم اما او گفت نه. مامانش اصرار می کرد من تایمم تمام شده و باید بروم.
بعد ه باز تکرار کرد نه. برو . برو. برو سر کار.
من و مامانش مردیم از خنده. نیم وجبی دو ساله به مامانش می گفت برود سرکارش که پیش من باشد.
من از رشد این کودک ، لذت می برم. کوچکترین شاگردم. یادگار روزهای تلخ کرونا و تجربه زندگی واقعی است.
۱۴۰۰/۵/۲۲