-
تا با تو نبوده ام
جمعه 28 آبانماه سال 1400 23:22
آه عزیزدلم شنیدن صدای غمگینت ، در ساعات پایانی روز آخر هفته، در روزهای آخر آبان، غصه دارم کرد. وقتی قسمت آخر ریلیس شد، مهمان داشتم. تمام روز دنبال عقربه ها دویدم. هی حساب کردم چقدر مانده به هفت شب. از صبح باز کار کردم. با مردخانه ، تمیزکاری کردیم. ملافه های تخت را شستم، کوسن مبل آبی را در آوردم و شستم. ملافه روی مبل...
-
خدمتکار
جمعه 28 آبانماه سال 1400 06:45
از چهارشنبه دارم سریال maid را می بینم ، دارد تمام می شود. تمام پنج شنبه را در خانه کار کردم. بوی سوپ جو، لوبیاپلو و کیک سیب و دارچین و پن کیک توی خانه راه افتاد. یک عالم ظرف نشسته و یک بدن خسته برایم مانده. آنقدر که جاهای مختلف بدنم انگشت پاهایم ، انگشت دستم و مچ پاهایم هی می گرفت. درد داشت. خیلی زیاد. موقع کار کردن...
-
معشوقه جان
پنجشنبه 27 آبانماه سال 1400 11:13
معشوقِ جان، به بهار آغشتۀ منی که موهای خیسات را خدایان بر سینهام میریزند و مرا خواب میکنند یک روزَمی که بوی شانۀ تو خواب میبَردم معشوقِ جان، به بهار آغشتۀ منی تو شانه بزن هنگامۀ منی من دستهای تو را با بوسههایم تُک میزدم من دستهای تو را در چینهدانم مخفی نگاه داشتهام تو در گلوی من مخفی شدی صبحانۀ پنهانی منی...
-
قهرمان واقعی
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1400 19:53
می خواهم درباره اصغر فرهادی بنویسم که وقتی از فیلم قهرمان بیرون آمدم و حالا بیشتر می فهمم که این ماجرای خودش است. حالا به خوشایند یک عده نیامده ، چرا موقع گرفتن جایزه کن درباره آبان و دی نود و هشت حرف نزده و بیانیه نداده و حالا دارد تند تند بیانیه می دهد. و این مردم نمک نشناسند. و قهرمانان را همینطور بالا می برند و...
-
بازگشت به خانه در روز چهارشنبه
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1400 19:31
دارم به خانه برمی گردم، هوا خیلی سرد شده از دیروز تا حالا، هیچی هم از آسمان نمی بارد. تقریبا ترافیک ها را پشت سر گذاشتیم. خیلی خوابم می آید. دلم می خواهد مثل دخترک بتوانم در ماشین کمی بخوابم. اما نمی توانم. خیلی سال است در ماشین خوابم نمی برد مگر دیگر خیلی خیلی خسته باشم یا در ماشین بابا باشم.
-
تنها، پشت درها
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1400 19:27
… و او دیوانهای تنهاست در زنجیر صد آواز و گاهی چون شعاع صبح میریزد به روی بسترش خاموش و او آرام میآید به سوی نور و دستی میکشد بر صبح و بر خورشید و بر نور و میخواهد بگرید یا بخندد در میان نور و میخواهد بمیرد یا بماند در میان نور. و گاهی در سکوت وحشی خورشید و خاک و انزوا، در مشتهایش پنجهٔ صد شیر میروید، و او...
-
مدل
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1400 07:13
لباسهایم را در می آورم و می گذارم به جا لباسی خانه اشان و پسرک همچنان در حال بازی و دویدن و شادی است، که یکهو بی هوا می آید طرفم و دستش را می آورد طرفم و می گوید این را جا گذاشتی.کش موی خرگوشیم را بهم می دهد. خنده ام می گیرد و می گویم وای این پیش تو جا مونده بود ، خیالم راحت بوده پیش تو بوده. هر روز صبح که بیدار می...
-
خوشبختی کوچک
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1400 00:19
از ساعت هفت و نیم که پیامت را گوش دادم تا الان چند بار گوش داده باشم خوب باشد، همان چند کلمه ای که گفتی ؟؟ چقدر وقتی رسیدم به خانه حالم خوب بود. با همه خستگی ها و کم خوابی ها و زودبیدار شدن ها و دیر خوابیدن هایم، و همه درگیری های ذهنی ام که باعث می شود خیلی چیزها را فراموش کنم مثلا دیروز رفته م در گروه خانوادگی به...
-
دریغ می دانی چیست؟
سهشنبه 25 آبانماه سال 1400 11:36
صبح که بیدار شدم یادم افتاد خوابت را دیده ام. انگار با هم یک کلاس ثبت نام کرده باشیم و کلاسمان دیگر آنلاین نباشد و حضوری شده و من هی منتظر تو مانده ام . و پیش خودم فکر کرده ام آخر تو با این وضعیتت چطور می خواهی بیای سر کلاس بنشینی، خسته می شوی . هی می خواهم بهت پیام بدهم که کجایی و بعد یادم افتاده که تو جوابم را دیگر...
-
پایان دوشنبه
سهشنبه 25 آبانماه سال 1400 00:31
به خاطر روز کتابخوانی، می روم سراغ یکی از معرفی های کتابت، فردا کلاس ساعت نه تا یازده خانه ه کنسل شد برای همین ساعت نه صبح کوک کردم که با دخترک برویم سرکلاسش آن زمان و کمی بیشتر از روزهای دیگر بخوابم. تا ص پنجاه کتاب «من منچستریونایند را دوست دارم » و تا اینجا قصه هزاران آدم است مثل زنجیره هایی محکم بهم وصل هستند....
-
زلزله
دوشنبه 24 آبانماه سال 1400 22:47
حالم از صدا و سیما بهم می خورد. زلزله شده، توی بوق و کرنا کرده اند که معاون اول بعد از شش ساعت به بندرعباس رفته اند تا ببینند مردم در چه وضعیتی هستند، بعد شروع می کند که از دولت های مختلف تا امروز بعد از هر زلزله ای چند ساعت و روز طول کشیده تا مسئولین به دیدار مردم رفته اند. حالم بهم می خورد. به جای اینکه به داد مردم...
-
سالگرد
دوشنبه 24 آبانماه سال 1400 21:46
دیدم بابا با دسته گل (انگار که بخواهد برود خواستگاری) و جعبه کیک وارد شد.آخه من نمیرم براش؟ باورم نمی شد گل خریده باشد. تازه کارت گذاشته بود روی گلها برای مامانم با آرزوی سعادت و خوشبختی. و بعد کیک هم رفته از الهیه ۳۳ خریده و رویش گفته بنویسید سالگرد ازدواجمان مبارک. بعد هم نشسته با همان کت و شلوارش که از راه رسیده با...
-
آبان ادامه دارد.
دوشنبه 24 آبانماه سال 1400 20:02
رفتم آرشیو آبان سال نود و هشت را خواندم، چقدر افسرده بودم. همان روز که بنزین گران شده بود جمعه بود و ما همه فکر کنم جمع شده بودیم دور هم در سالن. فردایش برف سنگینی بارید. اتوبانها بسته شدند . وقتی به خانه برمیگشتم در تمام شهر آتش بلند بود. سطلها را آتش زده بودند. بانکها و ساختمانها ، از کوچه های پشتی رفتیم. صدای...
-
روز کتابخوانی
دوشنبه 24 آبانماه سال 1400 19:31
برایت کتاب خواندم. آخر تو همیشه کتاب می خوانی... برایم کتاب بخوان.
-
پانزده نوامبر دلگیر و سرد
دوشنبه 24 آبانماه سال 1400 17:39
دوباره وقتی غروب شد، توی ترافیک نشستم و به قسمت آخر گوش دادم. یک ستاره پر رنگ پیدا بود و ماه هم از آلودگی محو و تار شده بود. خسته ام. می رسم خانه. کسی نیست. می روم زیر دوش.
-
ولم کن وسط موهات/ که این دنیا به مو بنده
یکشنبه 23 آبانماه سال 1400 22:39
من هر چه بگویم و بنویسم دیگر برای تو اهمیتی ندارد. می دانم. دارم ادل گوش می دهم. من ادل تپلی را بیشتر دوست داشتم. حالا هر وقت به آهنگهایش گوش می دهم او را همانطور مثل سابق تصور می کنم و رنگ موهایش. ده سال پیش چقدر دوست داشتم رنگ موهایش را داشته باشم. به آرایشگر نشان دادم و گفتم این. خندید و نگاهی بهم انداخت و گفت باید...
-
خواب کودکانه
یکشنبه 23 آبانماه سال 1400 11:52
دخترک از خواب پرید . می خواست گریه کند. بغلش کردم. پرسید بابا کو؟ گفتم رفته سر کار. بعد گفت : دیگه نریم خارج. بغلش کردم و بوسیدمش. پنج دقیقه بعد گفت: خواب بد دیدم. میشه دیگه نریم خارج؟ گفتم باشد.
-
اعتراف
یکشنبه 23 آبانماه سال 1400 06:29
دلم برایت تنگ شده نامهربان من، و این یک اعتراف است.،دلم برای تو که فقط پیامهایم را می بینی و برای حرفهای بیهوده من جوابی نداری. می دانم افتاده ای در جزیره تنهاییت و کسی نیست که بتوانی باهاش حرف بزنی. مثل همان چند ماه پیش. هیچ دوستی کمکت نکرده که ماشینت را نفروشی. غمگینی. از اینکه این درد تمام نمی شود و تا آخر سال...
-
پر سر و صدا
یکشنبه 23 آبانماه سال 1400 06:21
صبح موقع رفتن، تمام کلیدها و پریزها را روشن و خاموش می کند، چراغها را روشن می کند، و هزار بار این صدای تق تق خاموش و روشن چراغها را تحمل می کنم، تا برود. وموقع بستن در چند بار دیگر توصیه های آخر را می کند و بعد از سه بار خداحافظی در را می بندد و اگر جواب ندهم آنقدر صدایم می کند تا خداحافظی را بشنود. مجبورم بدون جوهر...
-
سوالهای تمام نشدنی
شنبه 22 آبانماه سال 1400 22:52
دراز کشیده ام روی کاناپه آبی و یک آهنگ را گذاشتم روی تکرار . همه کارهایم را تقریبا انجام داده ام. ماشین ظرفها را شسته، وسایلم دم در آماده است ث فردا اگر بخواهم ساعت ده خانه ه باشم باید زود بخوابم که هشت بیدار شوم و راه بیفتم. خمیازه می کشم اما تا خوابم ببرد طول می کشد. تا این گوشی شارژش تمام نشود ول کن نیستم. یا دارم...
-
آیا راست است شما بهایی هستی؟
شنبه 22 آبانماه سال 1400 22:24
بعد از شنیدن قسمت دوم پادکست زندگی سانسور شده من: شبنم طلوعی به خاطر اینکه پدرش بهایی بوده، تاوان سنگینی می دهد. با همه موفقیت هایی که به سختی در تاتر و کارش بدست می آورد اما در سال هشتاد و سه مجبورش می کنند از ایران برود. او به سختی روزگار در پاریس را می گذراند تا بالاخره از سایه سیاه افسردگی مهاجرت و ناتوانی معیشت...
-
روز قشنگ
شنبه 22 آبانماه سال 1400 17:03
به مریم زنگ زدم، و تصویری با پسرکش حرف زدم. خواهرش آمده بود پیشش. چقدر خوشحال شدند از اینکه بهشان زنگ زدم. همه حرفهایمان به این ختم شد که یک روزی همدیگر را می بینیم. چقدر امید داریم . چقدر توی نگاه هایمان همینقدر شادی و امید بود. دخترک برایش نقاشی کشیده بود . چیزی از نوارهای کاغذی و رنگی رنگی خانه خودشان را کشیده بود....
-
اول هفته
شنبه 22 آبانماه سال 1400 14:48
بوی غذا خانه را برداشته، بوی گلابی که توی قیمه ریخته ام، بوی دارچین. بوی کوکو سبزی و پلو. وقتی شروع می کنم به پخت و پز چندتا غذا می پزم. انگار با یک مدل غذا راضی نمی شوم. پادکست تراژدی که درباره مرتضی کیوان بود را گوش دادم و چقدر برای ابتهاج غصه خوردم که چه دوست عزیزی را از دست داده و هنوزکه هنوز است برایش شعر می...
-
زردها بیهوده قرمز نشده اند..
شنبه 22 آبانماه سال 1400 09:39
منتظرم کلاسم شروع شود، روی لباس خوابم مانتو پوشیدم با روسری. صبح با سرفه از خواب بیدار شدم. فکر می کنم این دومین یا سومین بار است که در خواب سرفه ام می گیرد و بیدار می شوم. عجیب نیست؟ انگار آب دهانم پریده باشد بیخ گلویم. بعد خواب درهم و برهمی که در حال دیدنش بودم را به یاد می آورم. زندایی بزرگم چند تا جوراب شلواری...
-
روز تولد پسر کوچک من
شنبه 22 آبانماه سال 1400 06:27
تولد پسرکش است، پذیرایی کوچکش را ریسه های رنگی کشیده، روی میز را قطار رنگی کوچکی گذاشته که وقتی صبح پسرک کوچک بیدار می شود ذوق زده شود. چندین آبان دیگر باید بگذرد و من در حسرت دیدار تو و پسرت باشم؟ نازنینم، دوست هفده سالگیم ، تنها آرزویم دیدار توست. عکسهایش را با خوشحالی نگاه می کنم و با خودش ای کاش من آنجا بودم می...
-
لبالب
جمعه 21 آبانماه سال 1400 21:43
لب هایت را می خواهم لب سوز لب هایت را می خواهم لب دوز و چیزی نباشد جز عشق لب روی لب لبهایم را بدوزد به لبهایت و بسوزاند تا عمق وجودم...
-
مصائب در خانه بودن
جمعه 21 آبانماه سال 1400 21:25
دراز کشیدم روی تخت اتاق خواب بنفشم، مردخانه آمده کنارم و می گوید: همیشه خانه باش. بعد اضافه می کند زن که خانه باشد باعث آرامش است. می خندم و می گویم اما وجود مرد در خانه باعث عذاب است. حالا او می خندد. بعد می پرسد کی کلاسهایت تمام می شود؟ قدیم که این سوال را می پرسید می گفتم وقتی کرونا تمام شود. اما امشب گفتم هر وقت...
-
بر مدار حلزون
جمعه 21 آبانماه سال 1400 20:59
وقتی رسیدم گالری ، خلوت بود و هنوز می شد در بین کارهای هنرمندان قدم زد و خیالت راحت باشد. همان وقت طبقه دوم ساختمان گالری سو، با دیوارهای طوسی رنگ و بعضی جاها سفید، کار هاله آویزان بود. این کار از بلژیک، از راه دور رسیده بود و من تمام تلاشم را کردم که امروز عصر جمعه، با همه ی دوری راه خودم را برسانم. تلفنش را گرفتم....
-
دیدار در یک عصر بارانی
جمعه 21 آبانماه سال 1400 20:34
اتفاق شیرین امروز دیدن سین بود وسط گالری ، داشتیم با دخترک از یکی از اتاقها بیرون می آمدیم و دوست قدیمی دانشگاهم را دیدم. و بلند بلند نامش را صدا کردم. محکم بغلش کردم. چقدر بغلش چسبید. همان وسط تند تند حرف زدیم. از کارگاهش که آمده نزدیک میم. موهایش همان طور فرفری ریخته بود دور صورتش و همان لبخند و همان انرژی. پالتوی...
-
نمودار و آمار
جمعه 21 آبانماه سال 1400 15:02
در آپدیت جدید بلاگ اسکای نمی توانم بازدیدکننده شمار بگذارم. و خود بلاگ اسکای به طرز خیلی ابتدایی و حتی مسخره یک چیزی گذاشته که هیچ چیزش به نظرم درست نیست. اگر فرض کنیم درست باشد دیشب بالای سه هزار نفر وبلاگم را دیده اند. یعنی درست است؟ نمی دانم. و امروز هم نزدیک پانصد نفر. نمی دانم چقدر آمارش درست است!!