-
Nonstop
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1400 06:35
توی شب چند بار بیدار شدم. نمی دانم چرا. احساس می کردم که چیزی دارد بیدارم می کند، کسی یا احساس کسی اما بعد از خستگی زیاد دوباره خوابم می برد. این روزها هر جا می روم همه می خواهند برایم قهوه یا نسکافه درست کنند اما من تعریف می کنم برایشان که خواب خوبی ندارم. شبها دیر خوابم می برد یا کم می خوابم و به خاطر هورمونهایم...
-
اول دسامبر
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1400 00:08
فردا صبح کلاس ندارم. می توانم کمی دیرتر بخوابم، اما کابوسی که همیشه دارم این است که به کلاسم نرسیده ام. صبح داشتم همین خواب را می دیدم. این خواب لعنتی دیر رسیدن به کلاس من را می کشد. خواب ماندن و بیدار نشدن. توی گلویم بغض است. می خواهم بنویسم. بنویسم . از چه چیزی بنویسم؟ از امروز و دیروز و روزهایی که در خاکستری آسمان...
-
و این خاصیت عشق است...
سهشنبه 9 آذرماه سال 1400 23:52
دلم برایت تنگ شده. چطور می توانم روزها و شبها را طی کنم وقتی همواره چیزی در درونم چمبره می زند. قسمت سوم سریال صحنه هایی از یک ازدواج وقتی می رسد به جایی که جاناتان دارد از روزهایی می گوید که میرا رفته ، بغض می کنم و می زنم زیر گریه. در قسمت دوم وقتی میرا مستاصل و ناامیدانه می گوید می خواهم بروم، باز گریه می کنم . هر...
-
زنده ماندی
دوشنبه 8 آذرماه سال 1400 06:44
صبح شده، چیزی تا صبح نفهمیدم. خوابم برد. می دانم که خوابهای زیادی دیدم اما هیچ کدام یادم نیست. اما خوابیدن و بعد بیداری بعدش ،رهایی از کابوس است. امروز زنده ماندی و دیشب که موقع خواب خودم را می بخشیدم و طلب بخشش می کردم، به مرگ فکر می کردم. هر لحظه و از ثانیه به مرگ فکر می کنم. مثلا توی شیب تند اتوبان یا پیچ خیابان یا...
-
وقتی دلتنگی میاد
یکشنبه 7 آذرماه سال 1400 23:29
خوابم نمی برد. امروز خانه میم و ح خیلی دوباره بهم خوش گذشت. ح بهم گفت کتابت را چاپ می کنم. از آن موقع دارم فکر می کنم من چه چیزی دارم برای چاپ؟ باید بنشینم و دوباره اتفاقات خانه هایی که رفته ام را بنویسم مثل فیلم خدمتکار. شاید چیز جالبی از آب در آمد. دلتنگم. خیلی. و هیچ جوری دلتنگیم رفع نمی شود.
-
بدن رنجور
شنبه 6 آذرماه سال 1400 20:21
احساس می کنم انگشت پایم دیگر مثل روز اولش نمی شود. دردش خیلی کمتر شده اما نمی توانم خم کنم. استخوانش انگار سر شده و خیلی سفت است. گاهی هم درد می کند. اصلا نمی دانم چرا اینطور شد و چه شد که اینطور شد.فقط می توانم اسکچرز بپوشم. بوت، پایم را درد می آورد. خیلی خیلی خوابم می آید. کاش می توانستم کمی بخوابم.
-
نصف جهان ِ خونین
شنبه 6 آذرماه سال 1400 15:25
دیشب ازش می پرسم چه خبر و می گوید بوی دود گاز اشک آور و خون همه جا پیچیده. امروز برایم فیلم می فرستد. دلم می گیرد. دلم برای خودمان که این قدر بی پناه شده ایم می گیرد. ما چه کسی را داریم جز خودمان؟؟؟ اصفهان قشنگم اصفهان عزیزم شهر آبا و اجدادم ...
-
بی خوابی در بی خوابی
شنبه 6 آذرماه سال 1400 02:20
خوابم نمی برد. دارم به نوشتن در تاریکی گوش می دهم. فکر می کنم کار قهوه ای است که ساعت نه و نیم صبح خوردم. یعنی اینقدر تاثیر دارد؟ فیلم جاده انقلابی را تمام کردم. دخترک و مردخانه خیلی وقت است خوابند. می خواهم بروم بخوابم. می ترسم بروم سمت رختخواب و لب تاب را خاموش کنم و باز خوابم نبرد. این وحشتناکترین حالت ممکن است. نه...
-
شبانه های چشمانت
جمعه 5 آذرماه سال 1400 23:40
دخترک دارد امتحان فردایش را الان می نویسد. برگه های امتحان ریاضی اش را پرینت گرفت و حالا تند تند دارد می نویسد. از خانه مادر مرد خانه و دیدن فندق و خانه عمویم برگشته ایم. از آن موقع که رسیدم تند تند چیزی که برای مسابقه طاقچه آماده کرده بودم را دوست کلاس داستان نویسیم ادیت کرد . ته ش را یک جوری قشنگ درست کرد و من الان...
-
ستاره
جمعه 5 آذرماه سال 1400 11:44
بالاخره امروز بعد از مدتها مهمانی دعوت شدیم. دلم می خواست به هر نحوی شده از خانه بزنم بیرون و از این جو بدی که دارد بیرون بزنم. و این بهانه خوبی شد. می دانم تا شب که برگردیم هزار تا داستان داریم مثل همین حالا که منتظر بودیم بیایند در پارکینگ را درست کنند که نیامد و تلفنش را جواب نداد و مردخانه مضطرب دیوانه وار در خانه...
-
بی کسی
جمعه 5 آذرماه سال 1400 08:47
دیشب از دلتنگی گریه کردم. دیشب دلم می خواست کسی بغلم کند. طولانی ببوسدم. تنها بودم. نشستم فیلم جاده انقلابی دی کاپریو و وینسلت را نصفه نیمه دیدم و خوابم گرفت. دیشب احساس تنهایی شدیدی کردم. در طول هفته سخت کار می کنم و فقط وفقط به کار فکر می کنم. آخر شب کتاب می خوانم یا گوش می دهم. اما دیشب در اوج بدبختی و تنهایی بودم....
-
دلم نمی خواهد باشم
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1400 22:16
هر کار می کنم حالم خوب نمی شود. نشسته ام جلوی لب تاب و هی کلمات لعنتی را بالا و پایین می کنم و یک چیز مزخرف بی سر و ته را نمی توانم تمام کنم. گریه ام گرفته. دلم می خواهد بروم بمیرم. گریه ام بند نمی آید. چه شب غم انگیزی است. چرا نمی رود برود از جلوی چشمانم دور نمی شود؟ چرا نمی رود برود بخوابد تا دیگر صدایش را نشنوم....
-
سرخورده
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1400 19:48
دلم می خواهد سرم را بکوبم به دیوار، نشد هر بار بیایم خانه حالم خوب بماند. آنقدر داد کشیدم که صدایم بند آمد. موجودی که من باهاش زندگی می کنم هیولایی بیش نیست. نمی دانم.حالم خیلی بد است. خیلی. دلم می خواهد گریه کنم. تمام چراغ ها را خاموش می کنم و زار می زنم. خیلی خرابم. خیلی بهم ریخته. خیلی غمگین. خیلی خیلی غمگین.
-
غروب ابری
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1400 16:56
چشمانم از خستگی می خواهد بسته شود. کاش می خوابیدم و برای چند ساعت هیچی نمی فهمیدم. خوابم هم که می برد خوابهای عجیب و غریب رهایم نمی کند. دارم به خانه برمی گردم. تا خانه راهی نمانده اما ترافیک راه را بند آورده. امروز در دانشگاه بهم خوش گذشت همان لحظاتی که در طبیعتش چرخیدم حالم را بهتر کرد. پاییزش قشنگ بود. دیدن همکاران...
-
شبیه هیچ کس
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1400 23:34
خسته رسیدم به پیچ و سرازیری و غروب آنچنان زیبا بود که با دست زدم روی قلبم و همانجا وسط خیابان ایستادم و با اینکه گوشیم هیچی شارژ نداشت و خدا خدا کردم که خاموش نشده باشد، خیلی سریع تا قبل از اینکه ماشینی بیاید عکس گرفتم. و بعد دوباره جلوتر قرمزی که در غرب آسمان ، آتش بازی قشنگی بود. نه صبح رفته بودم برای کلاس و بعد سخت...
-
آزادی ... ما نگفتیم تو تصویرش کن ...
سهشنبه 2 آذرماه سال 1400 21:44
کسی خانه نیست. رفتم دوش گرفتم. دلم برایت تنگ شده. این هم به خاطر همان پریود است. احتیاج دارم به اینکه کسی بهم بگوید دوستم دارد یا دلش برایم تنگ شده. بهم پیامی دهد و متعجبم کند. مثل سه شنبه پیش که از آن روز تا حالا هزار بار پیام را گوش داده . یک پیام هفده ثانیه ای می تواند مرده من را زنده کند. و می خواهم بنشینم سر...
-
اندر حکایت کفش
سهشنبه 2 آذرماه سال 1400 21:37
ظهر آمدم لباس بپوشم ، دیدم پریود شدم. این بار نزدیک پریودم کمی داد زدم و بقیه اش را مهربان بودم. مثلا دیروز برای مردخانه کفش خریدم. یکی از مصائب ما این است که مردخانه هر سه ماه یک بار کفشش را پاره می کند. پاره به معنای واقعی. از کفش برند تا کفش فیک و هر چه که تا به امروز خریده ایم. به همراهش جوراب را سوراخ می کند....
-
بی کار
سهشنبه 2 آذرماه سال 1400 17:15
بچه های کلاسم نیامده اند . نشسته ام توی کلاس. و می خواهم کتاب بخوانم تا وقت بگذرد. خیلی خسته ام. و تا هفت اینجا هستم. تا برسم خانه هشت می شود.
-
ازمصائب امروز
دوشنبه 1 آذرماه سال 1400 22:56
امروز یقه اسکی صورتی رنگ راه راهم را پوشیدم که روی تنم می خوابد. با سوتین یاما می که سه سال پیش از شعبه پاسداران به قیمت گزاف خریدم. بعد از آن آنقدر تحریم شدید که تمام شعباتش بسته شد. آن موقع سیصد و پنجاه هزار تومان در حراج خیلی به حساب می آمد. یکهو نمی دانم چرا این سوتین را برداشتم بستم و همان شد که مصیبت پشت مصیبت....
-
فصل خرمالو
دوشنبه 1 آذرماه سال 1400 21:56
وقتی خرمالوها را داد دستم، قلبم ذوق زده از داشتن چند تا از خرمالوهای درخت قشنگِ زن ، و توی دلم نقشه کشیدم که این ها را خشک کنم روی شوفاژ برای شبهای طولانی آذر، شاید هم برای شب یلدا بگذارم کنار، مثل هر سال . گفتم خدا نگهدار و توی پله ها برایش بوس فرستادم. دیدارمان کوتاه بود. به هنگام پنج عصر ِغروبی قشنگ که خورشید داشت...
-
سلام آذر
دوشنبه 1 آذرماه سال 1400 06:32
خوش آمدی آذر جان چه خوب که با باران آمدی و می خواهی غم های آبان را بشوری و ببری.
-
خستگی رو به مرگ
یکشنبه 30 آبانماه سال 1400 22:29
چشمانم دارد بسته می شود. چون از پنج صبح بیدارم. و دو جای جدید کلاس رفته ام.،یکی اش برج های سر شهرک بود. و آن یکی پاسداران. و بعد هم با انگشت دردناک سر شده دو تا کلاس دیگر. دردش کم شده اما طوری سر شده انگار این انگشت وجود ندارد. شاید به خاطر بوتم بوده، اما امروز با اسکچرزهایم رفتم و بهتر بود. حالا معلم بچه دوستان...
-
مصائب صبح زود
یکشنبه 30 آبانماه سال 1400 06:22
از دیشب تا حالا هنوز انگشت پایم درد می کند، الان بوتم را در آوردم و پایم را گذاشته ام روی صندلی ماشین. اینکه الان مجبورم با مردخانه تا خانه بابا بروم دیوانه ام می کند. یاد روزهایی افتادم که قبل کرونا با هم می رفتیم ، او وسط راه پیاده می شد و خودم می رفتم تا مدرسه دخترک و بعد توی ماشین لباس تنش می کردم بهش صبحانه می...
-
فکرهای بی سر و ته
یکشنبه 30 آبانماه سال 1400 00:27
صبح باید زودترین حالت ممکن بیدار شوم. نمی دانم چرا هشت و نیم کلاس برداشتم؟! آهان حالا یادم می افتد که آخر ماه همیشه کم می آوریم. هر دو پول نداریم. آنقدر که هی از هم قرض می گیریم. البته من همیشه به مردخانه قرض می دهم طبق معمول و پس دادنی در کار هم نیست. وقتی اعتراض می کند به آرامی برایش توضیح می دهم برای اینکه بتوانم...
-
کلافه کننده ترین
شنبه 29 آبانماه سال 1400 23:12
مردخانه از درد انگشتم بدتر است. آمده بالای سرم دو ثانیه یکبار می پرسد: خوب شدی؟ درد داری؟ الان چطوری و من را کلافه کرده. کیسه یخ را پیشنهاد داده اما باز موقع راه رفتن درد دارم. می گوید من اگر بمیرم هم نمی گویم درد دارم . گفتم باشد من خوب شدم. دست از سرم بردار. می خواهد فردا دو دقیقه یکبار هی بپرسد خوب شد نشد؟ و دیوانه...
-
درد بی امان
شنبه 29 آبانماه سال 1400 22:26
درد انگشتم بیشتر شده و رویش یخ گذاشتم. شاید کمی هم باد کرده. امیدوارم جدی نباشد. چقدر عجیب. همه اش یاد تو می افتم. چه درد مشترکی شد.
-
درد بی دلیل
شنبه 29 آبانماه سال 1400 20:23
انگشت سوم پای چپم، بند وسطش خیلی درد گرفته، نمی دانم یک ساعتی شروع شده دردش! شاید وقتی از روی دراور دخترک بالا رفتم تا مجله آنگاه شماره فوتبال را بیاورم، و آمدم پایین. شاید این حرکت نادرست بالارفتن و پایین آمدن باعثش شده. دلم خواست درباره فردوسی پور بخوانم. درباره فوتبال. از عصر دارم مجله آنگاه فوتبال را می خوانم، و...
-
از اول هفته
شنبه 29 آبانماه سال 1400 14:24
کلاسهایمان تمام شده. کلاسهای مدرسه و یوگای دخترک. دارد ناهار می خورد. و کارتون می بیند و با من چانه می زند سر انجام دادن مشقهایش. من دوباره بعد از تمام شدن کلاسهایم هدفونم را گذاشتم و شروع کردم به گوش دادم و آنجاش که ما کسی را جز خودمان نداریم بوکوفسکی را گفتی ، ضربان قلبم تند شد. بعد باز گوش دادم و گوش دادم. در تمام...
-
ابدی
شنبه 29 آبانماه سال 1400 06:19
دوباره در لاک خودم فرو می روم و غرق می شوم.،دوباره صبح شد. خودم را در آینه دیدم.چقدر خوابم می آید. چقدر خسته ام و چقدر بی تو. چقدر خالی. آینه دروغ نمی گوید. فروغ چه می کرده وقتی خودش را در آینه می دیده؟ دلش پر می شده از عشق گلستان؟ نمی دانم. دلم خوابی ابدی می خواهد. و داستانهایی ناتمام که بنویسم و تو بخوانی. یا داستان...
-
بخواب
شنبه 29 آبانماه سال 1400 00:57
کابوس من برای صبح شنبه خواب ماندن و نرفتن سر کلاس آنلاین است. نمی خوابم؟ دارم گوش می دهم. هی می زنم عقب و دوباره و هزار باره گوش می دهم. چشمانم دارد می سوزد ولی باز دلم می خواهد گوش بدهم.