ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
دیگر ساعت چهار بار ننواخت و زمان مرد ، عقربه هایش روی چهار ایستاد و نخواست که دیگر زندگی ادامه پیدا کند ، زمان متوقف شد ، شب و روز معنایش را گم کرد ، و خورشید در آسمان سرگردان بود ، زمان خوابش برده بود ، و ماه دنبالش می گشت ، تا بیدارش کند ، آسمان رنگ نداشت ، زرد مال خورشید نبود ، آبی خودش را پنهان کرده بود ، قرمز رفته بود زیر خاکستری ها ، سبز دیگر سبز نبود که طراوت داشته باشد ، چه توقعی ! وقتی زمان رفت ، رنگها را با خودش برد ، فصول رفتند ، بهار ، تابستان ، پائیز ، زمستان و آیا دوباره بهار باز می گردد ؟ بهار دیگر سبزهای تازه و نو نداشت ، درختان شکوفه های خاکستری زدند ، پرندگان آوازهای سیاه سر دادند ، بهار دیگر بهار نبود ، حتی پائیز یا زمستان هم نبود ، انگار که مزه ها رفته باشند ، انگار که موسیقی رفته باشد ، انگار که حتی سکوت هم نبود ، سیاه ، سیاه ، خاکستری و شاید کمی سفید ، احساسهای خاکستری و عشقهای سیاه ، آدمهای تنها ، تنهایی های خالی و بدون رنگ ، شهر های شلوغ خاکستری ، چشمهای بی نور ، بی فروغ ، تاریک تاریک ، زمان رفت و همه چیز را با خودش برد ، دخترک غصه می خورد که باز گردد ......
خوبی فائزه؟
اخه دختره گناه داشت البته همه ما دخترا گناه داریم
زندگی همینه همینقدر مزخرف و کشکی
اومدی؟ احوال فائزه خانم؟
yani baz migardaad? peydash kardii? nemishe , nagard