بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

Awake

بیدار شدم، بدون اینکه ساعت زنگ بزند. انگار آسمان باز شده، اما خب معلوم نمى کند. الان آماده ام، دیشب آنقدر خسته بودم که قبل از ساعت نه خوابم برد روى کاناپه. بعد دخترک فنجان را زد شکست و با صدایش بیدار شدم. گریه مى کرد که وقتى چشمهایم را مى بندم خوابم نمى برد ، با خواندن مجله راضیش کردم و دادم دست پدرش. و اصلا نفهمیدم کى خوابشان برد.

روز شمارى مى کنم براى روز تعطیل، که فیلم ببینم، کتاب بخوانم و براى خودم باشم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد