ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چشمهایت را می شناسم ، دستهایت و حتی ضربان قلب مهربانت را خوب می شناسم ، تو همانی که از صفحه تلویزیون دیدم ، وقتی 6 آذر می نوشتم کاش می توانستم ببینمت و دستان عاشقت را در دستانم بگیرم ، هیچ فکر نمی کردم که این آرزو در 25 آذر به حقیقت بپیوندد که بتوانم ببوسمت ، در آغوشت بگیرم و دستانت را در دست بگیرم و با تو حرف بزنم ، و تو نیز مهربانی را بر من تمام کنی ، حالا زنی در کنارم نشسته است که شاید بعضی ازحرفهایش را نمی فهمم اما در کنار او نشستن من را بوجد می آورد ، و از خیره شدن بر چشمهایش لذت می برم ، و انگار هزار سال است که می شناسمش ، هزاران سال است که این چشمها را دیده ام و می دانم و تمام دردها و رنجها و شادیهایش را می شناسم ، و می دانم ، می گویم مگر می شود ؟ مگر می شود این دستها عاشق نباشند و بتوانند این همه سوزن دوزی های زیبا را بیافریند ؟ و تو لبخند می زنی ، دلم می خواهد بیشتر بدانم ، اما بیشتر سکوت می کنم انگار که با سکوتم با تو حرف می زنم ، و حالا چشمها و دستها بدون واسطه رو به رویم هستند و از نزدیک بغض مهتاب را می شنوم ، می بینم و بو می کشم ،
پ ن :از مهتاب نوروزی متولد 1312 قاسم آباد ایرانشهر استان سیستان و بلوچستان،امروز در فرهنگستان هنردر همایش گنجینه های از یاد رفته ایران تقدیر به عمل آمد .
امروز به این فکر میکردم که زمستون داره میاد و مثل همیشه به یادت افتادم...به یاد شاعرانه های زمستانی تو..به یاد بی قراری های اسفندت....
فایزه زمستون داره میاد...هرچند من اینجایی که هستم زمستونش..زمستون نیست ولی به یادتم و منتظر زمستانه هایت....
می بوسمت......
راستی...جمعه وقتی امدم اینجا ٬ چشمام گریون بود...پست تو گریون ترم کرد..نتونستم برات بنویسم....ولی تمام لعنت ها را با تو بلند فریاد کشیدم