بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بغض مهتاب( ۲)

چشمهایت را می شناسم ، دستهایت و حتی ضربان قلب مهربانت را خوب می شناسم ، تو همانی که از صفحه تلویزیون دیدم ، وقتی 6 آذر می نوشتم کاش می توانستم ببینمت و دستان عاشقت را در دستانم بگیرم ، هیچ فکر نمی کردم که این آرزو در 25 آذر به حقیقت بپیوندد که بتوانم ببوسمت ، در آغوشت بگیرم و دستانت را در دست بگیرم و با تو حرف بزنم ، و تو نیز مهربانی را بر من تمام کنی ، حالا زنی در کنارم نشسته است که شاید بعضی  ازحرفهایش را نمی فهمم اما در کنار او نشستن من را بوجد می آورد ، و از خیره شدن بر چشمهایش لذت می برم ، و انگار هزار سال است که می شناسمش ، هزاران سال است که این چشمها را دیده ام و می دانم و تمام دردها و رنجها و شادیهایش را می شناسم ، و می دانم ، می گویم مگر می شود ؟ مگر می شود این دستها عاشق نباشند و بتوانند این همه سوزن دوزی های زیبا را بیافریند ؟ و تو لبخند می زنی ، دلم می خواهد بیشتر بدانم ، اما بیشتر سکوت می کنم انگار که با سکوتم با تو حرف می زنم ،  و حالا چشمها و دستها بدون واسطه رو به رویم هستند و از نزدیک بغض مهتاب را می شنوم ، می بینم و بو می کشم ،

 

پ ن :از مهتاب نوروزی متولد 1312 قاسم آباد ایرانشهر استان  سیستان و بلوچستان،امروز در فرهنگستان هنردر همایش گنجینه های از یاد رفته ایران تقدیر به عمل آمد .   

نظرات 2 + ارسال نظر
Lotus سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:51

امروز به این فکر میکردم که زمستون داره میاد و مثل همیشه به یادت افتادم...به یاد شاعرانه های زمستانی تو..به یاد بی قراری های اسفندت....
فایزه زمستون داره میاد...هرچند من اینجایی که هستم زمستونش..زمستون نیست ولی به یادتم و منتظر زمستانه هایت....
می بوسمت......

lotus سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:53

راستی...جمعه وقتی امدم اینجا ٬ چشمام گریون بود...پست تو گریون ترم کرد..نتونستم برات بنویسم....ولی تمام لعنت ها را با تو بلند فریاد کشیدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد