ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
اجازه می دهید سرم را بر شانه های شما بگذارم؟ انگار شانه های شما را برای سر ِ من ساخته اند ، اجازه می دهید بخواهم صدایم کنید ؟ آخر فقط شما طوری صدایم می کنید که دلم هری می ریزد و دل آشوب می شود ، این همه که نامم را می برند ، هیچ ، فقط شما نامم را صدا کنید .
فقط با شما روی برگهای پائیز راه رفتن را دوست دارم ، باور کنید ، امتحان کرده ام اما فقط شما صدای قدمهای من را می فهمید ، شما درک لحظه های من را دارید .
اشک توی چشمانم جمع می شود وقتی برایم این فصل ِ دیگری است ِ شاملو را می نویسید ، شما حواستان نیست و من در آینه لبهایم را دیدم که جمع شد و چشمانم مثل چشمان نگران مادرم ، به هنگامی که از من می پرسد یعنی هیچ کس تو را دوست ندارد ، این همه سال ؟ و من هیچ پاسخی برایش ندارم .
نمی دانستم آخر این همه سال ، شما اینهمه من را دوست دارید .
سلام
من چند ماهی میشه توی وبلاگ گروهیم مطلب نمی نویسم
اینجا که اومدم ....
شاید ایمجوری بگم بهتره
یه جوری می نویسی
یه جوری که آدم رو یاد بعضی چیزا می گذاره
نمی گم همه متن هاتو خوندم
همین دو خط اول این پست رو خوندم اما یاد چیزایی افتادم که بهتره در ادامه اونها رو بخونم
مطمئن باش بازم میام اینجا
خداییش
حالا که دونستی می تونی کاری بکنی؟
اجازه میدهی در سکوت بخوانم و لذت ببرم؟
دیشب برایِ مَردم این شعر را می خواندم و او در پاسخ برایم اهلِ کاشان را خواند و من رویِ شانه ایش به خواب رفتم...
امروز دیدم برایم نوشته ای ... و عشق ترا به گرمیِ یک سیب می کند مانوس و نمی دانی چقدر دلتنگت شدم...
عزیزم ...
زیبا بو د و بی پروا.
این دل دل کردن ها وسط نوشته ات...می تپید انگار تمام
کلمه هات!