ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
برف می بارد ، برفی نرم و آرام ، آنقدر که هیچ صدایی نیست و من خودمم .همانی هستم که هستم .خانه ای که داریم مثل خانه توی فیلم بازمانده ِ سیف ا.. داد است و پدر و مادرم قیافه هایشان عوض شده ، مادرم روسری عربی سیاه رنگی بسته ، با سنجاقی نگین دار به گوشه صورتش ، مثل زنهای عرب . برادرهایم هستند و کسی که من بسیار دوستش می دارم اما نمی دانم کیست . مادرم سیب زمینی های پخته را از توی گونی در می آورد تا بخوریم . در آستانه در ایستاده ام ، کسی با قنداقه تفنگ می کوبد به در خانه ، دری که شیشه های مشجر دارد و روی آن میله های فلزی نصب شده .شیشه ها می لرزد . می ترسم . توی دلم می ریزد اما در را باز می کنم . عده ای سرباز شبیه سربازهای جنگ جهانی دوم ، کلاه به سر و سیاه و سفید می خواهند ما را به زور از خانه بیرون کنند . من بیرون می آیم و به صف سربازان می پیوندم . منتظر می شوم کسی از خانه بیرون نمی آید . من را به جلوی صف می فرستند ، یک زن آنجاست . هی بر میگردم ببینم چه کسی از خانه بیرون آمده ، صدای شلیک می شنوم . پر از هراس و ترس می شوم . کسی که خیلی دوستش دارم را گم می کنم . نمی دانم بیرون آمد یا نه . من اسیر شده ام . زن راه را نشانم می دهد . هنوز برف می بارد . نرم و سبک .
نازی می گوید خیلی تلویزیون دیدی؟ می گویم نه اصلا ً ندیدم . می گوید شاید روح یک دختر از آن طرف دنیا در تو حلول کرده و تو هیچ از تعبیر خوابم نمی دانی .
کاشکی روح من هم این قدر زلال بود تا بتونم درد و رنج دختری که آن سوی دنیا زندگی میکنه رو درک کنم...
دل من هم گرفته از این همه درد
این روزا زیاد دلم میگیره تو که میدونی من چقدر خرم
تو که می دونی من از تو هم خرترترم عزیزم ...
انسان همواره در حال جنگ بوده، حتی زمانی که صلح است، او فقط در فکر آماده شدن برای جنگ بعدی است! (اشو) (:
کسی چه می داند؟
سلام
ممنونم که بازم سرزدی