ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
پائیز آمد ، از همان شبی که رفتم روی پشت بام خانه ، و هیچ صدایی نبود ، جز صدای شب ، و دستم را زدم زیر چانه ام و خیره شدم به آسمان که ماه را ببینم ، که مریخ قرار بود کنار ماه بتابد و من از پشت هزار کرور ابر دنبال ماه می گشتم و باد خنکی می آمد ، و با هر وزش باد ، انگار که ابرها هم تکان می خوردند و بالاخره توانستم مریخ نارنجی رنگی که شما تشخیص داده بودید را ببینم ، آسمان شما ابری نبود .و دل من هزار تا فکر تویش ریخته بودند و از بس که حرف دارد نمی دانم شاید روزی بترکد ،
دیشب باز حیاط مدرسه قدیمی ات من را هوایی کرد ، خودم هم نمی دانم هنوز دوستت دارم یا نه اما ماه رمضان همیشه فیلم یاد هندوستان می کند ، افطاری های بیرون ، من و تو و مریم و خاطرات سه نفری . دیگر نه تو هستی و نه مریم .
دلم تنگ شده ، بعد از مدتها توی خانه ، با خیال راحت می نویسم و نگران این نیستم که کسی توی دوربین چکم می کند ، دلم برای نوشتن درست و حسابی تنگ شده ،
این روزها فقط کار می کنم ، فقط کار و همین کوچکم کرده ، من آنی نیستم که باید باشم .زود بزرگ شدم و حالا دلم برای بچگی ام تنگ شده .
شبی که شق القمر شد اسمون ما ابری بود....
هفت هشت ساله که بودم توی لباسم هر چیزی میذاشتم که مثلا سینه در اوردم و وقتی که سینه هام بزرگ شدن قوز کردم تا معلوم نشن.درد ادم همینه که نمی دونه می خواد کجا بمونه.واقعا بچگی خوب بود
متنفرم از پائیز،از بوی ماه مهر خوندنا،از نیمکت های سه نفری،از کتاب هایی که باید جلد می شدند، از زود خوابیدن شبها و زود پاشدن صبح ها.
برعکس من که عاشق همه اینهام که گفتی .
یاد نیمکتی مال خودمون بود.
خانم اجازه؟!اینا برمیگردن...