ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
صبح که بیدار می شوم خواب دیده ام ، خواب همانها که نوشتم دلتنگشان هستم ، باورم نمی شد تو از پله برقی بالا می رفتی و همانطور که نگاهت به سمت من بود و موهای بلند مشکیت را بسته بودی و چشمهای سبز روشنت از شادی برق می زد به من می خندیدی و می رفتی . مرغ مینای من آمده بود ایران و من چقدر خوشحال بودم ، انگار که بال درآورده باشم ، دلم می خواست از شادی فریاد بزنم ، به جای صبحانه داستان قلوه سنگی که هر روز جابه جا می شود - هاروکی موراکامی - را تمام می کنم و چقدر خوشم می آید و با آن هم ذات پنداری می کنم ،از چیزی که در درونم هر روز جابه جا می شود ، میدانم روزی باید آن را در دریا بیاندازم و فعلاً دارم خودم را امتحان می کنم .
از دیدن محمود دولت آبادی در بی بی سی پرشیا هیجان زده می شوم، توی آن کتاب فروشی لندن که کتاب تماما ً مخصوص عباس معروفی با آن جلد سبزش را نشان داد ، دلم هری ریخت ، پس کی می توانم یک نسخه اش را داشته باشم ؟
جایی که من هستم و باد ، جایی برای کس دیگه ای نیست .
قبونش برم من!