ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
حسابی خانه نشین شدم،از همان دوم بهمن که ماندم خانه و بست توی اتاقم نشستم که چند تا کتاب نکته و تست دوره کنم،برای کلاس زبان و یکبار هم کتابخانه ملی بیرون رفتم،عادت کردم که تا یازده توی تختم بمانم،خواب و بیدارم،کتاب می خوانم،به روشن شدن آسمان، به عکسهای روی دیوار،به خاطره ها خیره می شوم،هر روز که بیدار می شوم به خودم می گویم دیس ایزه جرنی،و ازپله ها پایین می آیم،کنکور هم گذشت،دیدن بچه های دانشگاه وپیاده روی بعدش خوب بود اما خود سوالها مثل روز قیامت بود،ربطی به خیلی خواندن نداشت.به هیچ چیزی ربطی نداشت.روزهای آفتابی و بارانی.اوایل اسفند.انتظار می کشم،مثل زنی حامله روزها را می شمرم.مثل مادری نگران به چیزیم که درونم شکل می گیرد ، شک دارم اما هست .نمی توانم انکارش کنم.تهی شده ام.خالی شده ام .از عشق.من که فول آف لایف بودم مثل توپ فوتبال کم بادم.سکوت کرده ام و منتظرمعجزه ام.سکوتی سنگین و سخت مثل بارش برف.برعکس همه دنیا.انگار باید انقلاب کنم.مثل مصر و لیبی.مثل تونس.باید فریاد بزنم آزادی و خودم را از خودم و اطراف بیهوده ام رها کنم.از دیکتاتوری خانواده ام جدا بشوم و اعلام استقلال کنم.باید خون بریزم.باید سر ببرم.باید بیهودگی را بکشم و پنجره را باز کنم و فریاد بزنم زنده باد آزادی.
من هم هستم به خدا فائزه let's go
زنده باد آزادی
این چیزیه که من همیشه توی چشمای فائزم خوندم
فضای جدید مبارک.
اینک موجِ سنگینگذرِ زمان است که در تو میگذرد.
اینک موجِ سنگینگذرِ زمان است که چون جوبارِ آهن در تو میگذرد.
اینک موجِ سنگینگذرِ زمان است که چون دریایی از پولاد و سنگ در تو میگذرد.
چرا وبلاگت چپندر قیچی شده ... چیکارش کردی خواهرو؟
معشوق من نیز من را نمی خواهد و اصلا من را نمی بیند اما واقعی است و جسم دارد. معشوق تو اما فکر می کنم که خیالی است ؟ کاش خیالی بماند برایت تا درد نکشی.
چطوری فائزه؟ چه خبرا؟ فارغ التحصیلی خوش میگذره؟ من هم پایه ام خون ریزی و استقلال طلبی رو هستم