ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
باران باریده بود و هوای خوبی داشت بیرون تالار حافط و حال خوبی داشتم وقتی از تاتر لامپ بیرون می آمدم . با شین ، خواهر مردخانه تند تند روی زمینهای خیس راه می رفتیم تا مردخانه آمد و سوارمان کرد. رسیدم خانه . مردخانه سورپرایزم کرده بود . برایم کیک تولد خریده بود . و یک تولد سه نفره گرفتیم . با چای بهار نارنج و رقص . و من چقدر رقصم گرفته بود و بی هوا خوب می رقصیدم و انگار شادیم را هیچ جور دیگری نمی توانستم نشان دهم . و دلم می خواست همین طور تا صبح بیدار بودم و می رقصیدم . و بهتر از وقتهایی بودم که با جمعی باشم و جلوی آنها برقصم . تنهایی بدون اینکه هی خودم را سانسور کنم ، بهترین بودم .
دم آقا فرهاد خیلی گرم رفیق...