ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
گوشم سوت میکشد و دلم تنگ شده. نمیتوانم بگویم دلم تنگ شده. من باید تا آخر عمر این بار تحمل ناپذیر هستی را به دوش بکشم. من که پر از کلمهام و هر شب و صبح مینوشتم. داستان پشت داستان. ماجرا پشت ماجرا و تمرین میکردم. حالا سکوت کردهام. تمرین سکوت. تمرین خودداری کردن از نوشتن هر چیزی. هر چیزی را که میبینم ننویسم. هر چیزی را که من را به تعجب و شور زندگی وامیدارد ببینم و سکوت کنم. مگر میشود؟
من فقط یک روز است که تحمل کردهام. یک روز میشود دور روز. سه روز. یک هفته و بعد دو هفته و بعد بیست و یک روز. و به آن هم عادت میکنم. به نبودن. به ننوشتن. به اینکه ننویسم و ت ومیدانی که ننوشتن برای من مرگ من است.