ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
برایم فیلمی فرستاده از بدنیا آمدن طبیعی بچه، ده ثانیه اول را تماشا می کنم. چقدر تمیز و مرتب است این مادر، سر بچه در کیسه آب نازکی بیرون می زند. حالم بد می شود و دیگر نمی بینم. برایش پیام می دهم این چیه فرستادی حالم بد شد. می گویم وحشتناک و ترسناک و دردناک است. پیام می دهد: ترسناک نیست. می گویم زن نیستی. و می خواهم بگیرمش به باد فحش که چه میفهمی از زایمان و درد و بدنیا آمدن و روزش. می پرسد تو طبیعی زاییدی؟ می گویم هر دو. با تعجب می گوید: چطور؟
حالا باید داستان بدنیا آمدن دخترک را تعریف کنم حوصله ندارم. خیلی خلاصه می نویسم: از ده صبح تا چهار عصر درد کشیدم. دهانه رحمم هشت سانت باز شد اما لگنم کوچک بود و بچه نیامد و بعد از یک آمپول وحشتناک بین پاهایم و جیغ بلندی که از درد روی صندلی هولناک زایمان کشیدم، روی ویلچر بردنم اتاق عمل و در عرض یک ربع بچه را با سزارین بیرون کشیدند.
دیگر ساکت می شود. و شاید می فهمد چه کار اشتباهی کرده از اینکه این فیلم را برایم فرستاده. یا خجالت کشیده که هیچ مردی ، ذره ای از دردی که یک زن می برد را لحظه ای درک نمی کند.
بوس می فرستد و می رود سراغ زن و بچه خودش.
ببینید خودش شروع کرد به صحبت وگرنه من که کاری به کارش نداشتم
والا