ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
قرار بود امشب کنارم باشی. قرار بود وقتی سجاد افشاریان در انفرادی ، داشت از گریه می لرزید ، در تاریکی سالن اجرا، دستت را بگیرم و بگویم دوستت دارم، قرار بود که بهت بگویم من امشب بلیط خریده ام برای تولدم ، تو هم بیا. بیا کنارم بنشین و با من از شنیدن درد گریه کن. گاهی هم انگشت بکشی روی گونه هایم و اشکهایم را پاک کنی. من دو تا بلیط خریدم اما جرات نکردم به تو بگویم که بیا با هم برویم. ترسیدم بهم بگویی نه. دلم نمی خواست بگویی من این تاتر را قبلا دیده ام . دلم نمی خواست بگویی من با تو نمی آیم. بگویی وقت ندارم. بگویی ای بابا چه تاتر مسخره ای. بگویی نه من نمیام خودت تنها برو. از ترس شنیدن همه احتمالات ، بهت نگفتم و در خیالم تو را در صندلی بغل دستم تصور کردم که وقتی همه جا تاریک می شد تا صحنه عوض شود تند تند لبهایم را می بوسی. و یک لحظه هم دستم را رها نمی کنی و در گوشم کلمه های قشنگ و به یاد ماندنی نمایش را زمزمه می کنی. دستت را انداختی پشت کمرم. دستت را گذاشتی روی قلبم. وقتی ده دقیقه آخر که همه به انفرادی رفتیم تا عذاب وجدان بگیریم از کارهای نکرده مان، من پشیمان نشدم که چرا عاشقت شدم. دوستت داشتم و دارم و نتوانستم که خودم را راضی کنم که دست از سر عادت دوست داشتنت بردارم.
تاریک بود، دود سیگار بود و همه چیزهایی که تو دوست داری. می دانم هزار سال این کلمه ها را نمی خوانی. بهم نمی گویی دوستم داری و تولدت مبارک.
اما من لعنتی همه اینها را در انفرادی خودم با خودم تصور کردم و ازشون لذت بردم.
همین.
۱۴۰۱/۲/۲۵