بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

چرا اینقدر روزها و تاریخ‌ها مهم است؟ 

برای من دیگر اهمیت ندارد! 

اولین‌ها دیگر اتفاق‌های پررنگی نیستند.

اولین‌بار که با هم حرف زدیم

اولین‌بار که دیدمت.

اولین بار که خندیدن‌هایم را دیدی.

اولین بار که دلت خواست بغلم کنی

اولین‌بار که بهم گفتی:


من عریانم و این عریانی روحم می‌گوید

«دوستت دارم»

اولین‌بار که کنار هم صبحانه خوردیم.

اولین‌بار که شنبه شدیم

یکشنبه ماندیم

دوشنبه بودیم

سه‌شنبه خوردیم

چهارشنبه پوشیدیم

پنج‌شنبه خوابیدیم

و جمعه خواندیم

و همه افعال در زبان فارسی

را ما تجربه کردیم به جز آن فعل هم‌خوابگی را.

اولین‌بارها در سایه‌ی نفس‌های عمیق و پر آه جان دادند.

آخرین‌بارها چطور؟

آن هم بی‌اهمیت است.

چنان که زمان برایم بی‌نهایت شده.

من با تو قدم به بینهایت گذاشته‌ام.

بی‌پایان

تمام نشدنی

بدون نقطه‌ی تمام‌کننده

بی‌هیچ خداحافظی



تو شروع من بودی

پایانم نباش.

تو شنبه بودی

جمعه نباش

تو روز بودی

شب نباش.

تو خانه بودی

زندان نباش.

تو عشق بودی

دلتنگی نباش.


تو، تو بودی. 

من نباش.


۱۴۰۱/۵/۲۵

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد