بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

عزیزدلم

چقدر صبح شدن، پایان شب سیه که قرار است سپید باشد، که به آرامی رخ می‌دهد دلتنگ‌کننده است. یکی یکی ستاره‌ها شکار و از صحنه‌ی آسمان محو می‌شوند. شاید همه‌ی اینها تقصیر خورشید باشد یا چرخیدن زمین. تو خورشید شده‌ای و من زمین که دورت می‌چرخم. چقدر دوریم. چقدر زمین دلتنگ است. چقدر فاصله. 

اما پرنده‌ها عاشق صبحند. هزارکرور آواز می‌ریزند در دل ابتدای روز. 

همچنان دلتنگ و عاشق‌ناکم.

صبج بخیر.

نظرات 1 + ارسال نظر
Baran دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 19:08

ای وصل تو اصل شادمانی...

اجازه خانم؟
پست ها تون خیلی قشنگ اند.هیلی.چند بار چند بار خوندم و
دارم می خونم
عزیزی بلامیسر

عزیزدلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد