ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چرا باید این همه سال بگذرد و من قرار باشد خانه بچه هایی بروم که خانه تو هم نزدیک آنجاست.
میم نازنین و لعنتی ام سالهاست که وقتی از سربالایی خیابان های منتهی به خانه تو نیم کلاج می کنم و به خانه ای که تو هستی و سه درخت کاج دارد، نزدیک می شوم ، حالم بد می شود. یکی یکی برجها را نگاه می کنم که تا آسمان بالا رفته اند، یکی یکی حیاط ها را نگاه می اندازم تا ببینمت، درختان کاج نازنینم را ببینم که روزی عاشقشان بودم. می دانم روف گاردن هم درست کرده ای، گردن می کشم تا روی پشت بامها، ببینم برگ های رونده تو را ببینم. چه بغضی دارم وقتی نگاهم هنوز دنبال تو و صدا و لبخندت است، صدایت وقتی اسمم را صدا می کردی و مهربانیت را هنوز از کسی ندیده ام، بالاخره در اتوبان بغضم می شکند. رادیوی لعنتی هم باعثش می شود.
چقدر دوری، چقدر نزدیک.
اشکهایم سر می خورند،
اگر بودی...
این اگر بودی ، سالهاست با من است.اگر بودی زندگیم جور دیگری بود. بوی عشق داشت زندگیم، بوی عشقی که کل دنیا را بر می داشت.
بهمن ۹۹