بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

برای تن رنجورم گل خریده ام، گل نرگس را گذاشته ام زیر دماغم. برای التیام خودم این هفته هر جا در خیابان گل نرگس دیدم خریدم و به دیگران هدیه کردم اما کسی برایم گل نخرید . من خیلی وقت است کارهایی که در حق دیگران کرده ام را در حق خودم ندیده ام. شاید هم دیده ام الان چشمانم را بسته ام روی همه شان. و به بچه هایی فکر می کنم که در طول هفته منتظر آمدن من هستند که زنگ خانه شان را بزنم و بروم باهاشان بازی کنم. آنها از من خبر ندارند. از من که بدنم را اینگونه می بینم. من تمام فکرها و ماجراهایم را پشت در خانه بچه ها می گذارم و بدون توجه به هر اتفاق خوشایند یا ناخوشایند زندگیم در کنارشان احساس خوشبختی می کنم. وقتی نانای یک ساله و نیمه می خندد و با من به زبانی حرف می زند که فقط خودش می فهمد. وقتی یان کم حرف یکهو سرذوق می آید و برایم خاطره تعریف می کند و با هم می خندیم. وقتی نلیا تا از راه می رسم دوست داشتنش را اعلام می کند. یا لبخند ساسا، همه بچه ها در یک چیز مشترکند: به من لبخند می زنند و بازی را دوست دارند. منِ  غمگین ‌ِ عصبانی ِ بی عشق را دوست ندارند.از منِ خسته که دوست دارد با کسی که دوست دارد حرف بزند و از این همه حجم دوست نداشته شدن می ترسد، خوششان نمی آید. احساسم را خوب حس می کنند و با لبخندهایشان می خواهند با من همدلی کنند. تمام تنم را پر از لبخندهایشان میکنم. قلبم چاک می خورد از صدای خنده هایشان. خودم را با کار خفه می کنم. هیچ چیزی کامل نیست. همه یک جای زندگی می لنگد. من موضوع اصلی نبودم. من حاشیه ای هستم که همیشه مورد هجوم کلمات قرار گرفتم. کلمات چه وزن سنگینی دارند گاهی. برای همین عریان می شوم که چیزی رویم سنگینی نکند.

بهمن ۹۹

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد