ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
درخت انجیر همانی که دیدی از لای دیوار و در سبز شده بود، منم.
می دانم که بیرون زدن از تنگترین جاها، چقدر سخت است.
می دانم که ریشه دواندن در دل سنگهای سخت چقدر نشدنی است.
می دانم سبز شدن و سبز ماندن در میان جماعتی که در میان آب هم می گندند، چقدر دلنشین و قشنگ است.
شاخه را تو دیدی، بیرون کشیدی از دل دیوارها و دیدنی کردی، پس چشمی باید، گوشی، دستی، نگاهی، صدایی و دوست داشتنی باید باید باشد که درخت انجیر را ببیند و تلاشش را ستایش کند.
«نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند»
اما من نمی شکنم. من جرزها و دیوارها را می شکنم و هر روز قوی تر و محکمتر از قبل می شوم.
جان می گیرم و رو به سوی نور برگهای بیشتر می دهم. شاید روزی انجیرهای شیرین و خوشمزه ای از شاخه هایم چیدی و خوردی.
آن وقت قشنگترین اتفاق زندگیم خواهد بود.
۲۳امین روز شیرین تمام نشدنی اسفند ۹۹