بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هیجان دارم. همیشه موقع سال تحویل هیجان داشتم. فکر می کنم بعدش چه اتفاق هیجان انگیزی می افتد؟

مثلا زندگیم تغییر می کند یکهو!؟ یا خودم عوض می شوم ! یک آدم متفاوت می شوم انگار. 

اما بعد از گذشت کمتر از چند دقیقه همانم. همه چیز همان است. آدمها، مکان، و هر چه که با من است. 

چرخش زمین جوری در دلم هیجان می اندازد که اول بهار معجزه ای رخ می دهد. اما امشب و این چند روز داشتم تمیزکاری می کردم. خانه تکانی نکردم یعنی آنطورکه همه می کنند بلد نیستم. من آدم خانه داری نیستم. زن خانه و زندگی نیستم. می دانم. اگر بودم الان یک ماه از خانه تکانیم گذشته بود، سفره هفت سینم تکمیل و آماده بود. زندگیم روی روال بود و برنامه اش مشخص بود. حتی می دانستم که ناهار فردا چه دارم. مثل الان نبود خانه ام. جاروبرقی ولو وسط آشپزخانه، سفره هفت سینم روی میزناهارخوری ولو شده با چیزهایی که داشتم. کابینتهایم را یکی درمیان مرتب کرده ام. موهایم وز کرده و رنگ نکرده نبود. صورتم جوش زده نبود. تو گفتی چه پوستی داری و بعد از آن جوش زدم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد