ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
شادم، وقتی به دیگران زنگ می زنم و سال جدید را تبریک می گویم. از بالا تا پایین دایی ها و خاله ها.
عموها و عمه ها.
بعد دیدن مادربزرگم می روم با یک دسته گل میخک ، او من را به خاطر نمی آورد و کلمه ای حرف نمی زند ، فقط سر تکان می دهد با هر جمله ای که می گویم.
تا لحظه تحویل سال در حال تمیزکاریم، حمام را می سابم و وقتی می آیم بیرون کمتر از نیم ساعت به تحویل سال. موهایم نیمه خشک نیمه فرفری، با رژ قرمزی که با عجله روی لبهایم کشیدم. بلوز سفید با دامن طوسی با برگهایی سفید می پوشم. شمعها را روشن می کنم.
تا حالا هم داشتم غذا می پختم. برای مهمانی فردا. بادمجانها را سرخ کردم، گوشت را تفت می دهم، ظرفها را با دخترک می شوییم و خشک می کنیم. چه نعمتی است وجودش. میز را برایم می چیند. با ذوق و علاقه.
چه لحظاتی!
گاز را تمیز می کنم و تمام ظرفها را سلفون می کشم و در یخچال می گذارم. کوکوهای ستاره ای، کشک بادمجان، برنج را خیس کردم.
فردا اولین روز سال هزار و چهارصد است .
صد سال بعد من نیستم، ما نیستیم.
شاید تبریکم باقی بماند.
شاید صدایم برای همه آدمهایی که بهشان تبریک گفتم در گروه های خانوادگی.
چه روزهایی!
چقدر دلتنگم.
اول فرودین۱۴۰۰