ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آمدم برگ توت بچینم برای کرم ابریشم
دیدم توتها رسیده
و انگار تا به حال توت نخورده ام
توت های رسیده را آرام چیدم ، مثل دانه های قند در دهانم آب می شدند.
یادم رفته بود در خانه باز است
دخترک در ماشین خواب است
دیرم شده
و کلاس دارم.
توتها عین خود زندگی محسورکننده بودند.
حیف آنهایی که از دستم می افتادند روی زمین.
۱۴۰۰/۲/۱۹