ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
اینجا جای دنج و امن من است. نشسته بودیم روبه روی بهار و چهل سالگی من با ظرفهای خوراک بامیه خوشمزه که تو درست کرده بودی. لحظات را نفس می کشیدیم و به ابرها زل می زدیم و تو گفتی تازه برفها آب شده اند. صدای بلبل ها و دیگر پرندگان می آمدند بین کلماتمان و سکوت را پر می کردند. ما خوشبختیم چون همدیگر را بدون حرف زدن و توضیح دادن می فهمیم. دخترک رقصان را بهم هدیه دادی فقط دلم می خواست بغلت می کردم و می بوسیدمت. گفتی این تویی. این منم. زنی چهل ساله رقصان میانه این روزها و زندگی . در شادی و غم می چرخم و می رقصم. دوست داشتن نقاط مشترک ماست. چه عصر زیبایی بود بیست و شش اردی بهشت.نازنینم.