بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

اینجا جای دنج و امن من است. نشسته بودیم روبه روی بهار و چهل سالگی من با ظرفهای خوراک بامیه خوشمزه که تو درست کرده بودی. لحظات را نفس می کشیدیم و به ابرها زل می زدیم و تو گفتی تازه برفها آب شده اند. صدای بلبل ها و دیگر پرندگان می آمدند بین کلماتمان و سکوت را پر می کردند. ما خوشبختیم چون همدیگر را بدون حرف زدن و توضیح دادن می فهمیم. دخترک رقصان را بهم هدیه دادی فقط دلم می خواست بغلت می کردم و می بوسیدمت. گفتی این تویی. این منم. زنی چهل ساله رقصان میانه این روزها و زندگی . در شادی و غم می چرخم و می رقصم. دوست داشتن نقاط مشترک ماست. چه عصر زیبایی بود بیست و شش اردی بهشت.نازنینم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد