بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هامارتیای من چیه؟ ‌هامارتیا یعنی خطای قهرمان.  من پرتاگونیستم. من چیزی که دیده می شوم از بیرون یک آدم تقریبا خوب هستم. حرف گوش کن و مادری فداکار مثلا و معلمی نمونه و تسهیلگری که هر روز در پی بهتر شدن است. 

اما هامارتیای من چیه؟ همان دوست داشتنی که هیچ گونه نمی توانم کنار بگذارم. 

پرتاگونیست بودنم را زیر سوال می برد و به سمت آنتاگونیست شدن می روم. اما باز هم هستی زا هستم. وقتی عشق را به همه می پراکنم همه چیز قشنگ و رنگی و زیباست. 


حالا باید داستانی که این بار بنویسم ، کنار هم گذاشتن شخصیت خودم در کنار یکی دیگر شخصیت ها که آنتاگونیست است.


عصر قبل از اینکه هوا تاریک شود رفتم روی پشت بام و راه رفتم و سه بار هم تند دویدم . تا وقتی که چراغ خانه ها روشن شد و هی فکر کردم. اینکه چطور جایگشت نیروها رخ می دهد؟

چطور پدر و مادری که بچه ای را بزرگ کرده اند آن را تکه تکه می کنند!!!!


باورکردنی نیست!




دکتر گفت هم وقت آماده شدی بگو، گفتم آماده ام. دکتر گفت چه سریع. گفتم حرفه ای شدم از بس که روی صندلی معاینه نشسته ام. 

دکتر دعوایم کرد از اینکه کرم را استفاده نکرده بودم. کپسولی بهم داد که موقع ناهار با غذا بخورم و قرص را در یخچال نگهداری کنم. براین نوزده خرداد بهم وقت داد و هنوز عفونت دارم. کرمم را هم تمدید کرد.




من به حامله شدن فکر می کنم.

اما دلم اسپرمی را می خواهد که عاشقش باشم. 



   

۱۴۰۰/۲/۲۹



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد