بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خواب و بیدار بودم. جهت ماه عوض شده بود. با یک ستاره  روشن جلویش داشت از پنجره ام رد می شد. چشمام را باز کردم و می بستم. هی می رفت جلوتر. رفت و رفت که از قاب پنجره بیرون رفت. خواب بودم. انگار آسمان یک صفحه بزرگ خیلی نزدیک بود زیر پاهایم و می توانستم همه چیز را آنقدر بزرگ ببینم که بگویم چه هستند. روی کاغذ می نوشتم دو تا ماهواره، مشتری رد شد. ماه ، و هر کدام تندتر از معمول از برابر چشمهایم عبور می کردند . 

دیشب از غصه نمی توانستم چیزی بنویسم. وقتی بهت بگویند تو به هیچ دردی نمی خوری و در این مدت هم فقط خوردی و خوابیده ای و هیچ کاری انجام نداده ای ، چه حسی باید به آدم دست بدهد؟ 

من بیخودترین آدم روی زمین که زندگیم را بسته ام درون جعبه ای و خودم را درونش له کرده ام تا جا بگیرم و به بقیه صدمه نزنم. دیروز بهم فهماندند که خیلی بدنخور و بدم. و از آن موقع بغض کرده ام. هی اشکهایم می آیند وسط . گریه می کنم. بعد دوباره و دوباره . 


۱۴۰۰/۳/۱۲


از این تعطیلات وسط خرداد همیشه متنفر بوده ام.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد