بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

داشتم از خیابان مورد علاقه ام که پر از درختهای چنار بلند است و آسمان بزور پیداست، رد می شدم. اول خیابان ، همیشه آنقدر ماشین ، دو طرف پارک است که دو ماشین به سختی از کنار هم رد می شوند. و بعد از این چند ماهی که هر روز ازش می گذرم، آینه بغلی سمت راست خورد به دویست و شش پارک شده و جمع شد. یک لحظه خودم را در آینه دیدم و نشناختم. این من بودم؟ 

یک زن اخموی غمگین که لبهایش باز مانده بود از تعجب که خودش را نمی شناخت. دوباره به خودم نگاه کردم و غمگینتر شدم. دلگرفته تر و از آینه بدم آمد. دیگر نگاهش نکردم. من چه بی رحمانه غمگین بودم. لحظه بدی بود. بی کس و تنها بودم و خیابان تمام نمی شد. درختان سایه می انداختند روی شیشه. غصه قطره اشکی شد و چکید. 

غمگین بودن تمام می شود اما تنها بودن، نه !


۱۴۰۰/۳/۱۹

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد