بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دستهایم بوی سیب زمینی له شده می دهد که با تخم مرغ و نمک و فلفل و سیر و کمی زعفران قاطی شده ، تنم بوی بوسه های مانده از شب گذشته را می دهد. لبهایم بوی رژ قرمزی را می دهد که صبح به ناگاه با دیدن فر موهایم به لبهایم مالیدم. دهانم بوی نسکافه می دهد که با بستنی قاطی شده، بستنی وانیلی. دراز کشیدم روی تخت اتاقم. اتاق بنفش خانه ام.دو سال شد اینجا را خریدیم. شهریور که بیاید دو سال می شود که وسایلم را درونش ریخته ام و جسته و گریخته در آن زندگی می کنم. بیشتر خوابیدن هایم اینجاست.

حالا با گوش دادن به حرفهای مارگریت دوراس درباره خانه حالم عوض شد. در خانه آرامش دارم. در خانه وقتی تنهایم وقتی خود واقعیم هستم، نه معلم، نه دختر، نه مادر، نه همسر، که خودمم. زن چهل ساله با موهایی که بیشترشان سفید شده اند و از اطرافیان به راحتی دروغ می شنود و آنها را باور می کند. از پدرها و مادرها.

داشتم داستانهایی درباره پدران از مجله سان را گوش می دادم که یاد فریادهای خودم افتادم با بابا. مقصر من بودم. بابا حتی حوصله  نگهداری از مادرش را نداشت و سر من فریاد می کشید. من توی دوهفته به اندازه سالها حرف شنیدم. من از لیست مسافرتها و خریدها و امکانات حذف شدم. 

یعنی می شود روزی برسد که روبه روی دخترم بایستم و بگویم دیگر بهت محبت نمی کنم؟ دیگر تو را با خودم جایی نمی برم؟   

باورم نمی شود! شاید هم گفتم. هر کاری از هر آدمی بر می آید و نباید تعجب کرد. 

بعد به پیری خودم فکر می کنم. اول دلم نمی خواهد پیر شوم اما اگر شدم می دانم که لحظه ای از دخترم توقع نخواهم داشت. اولین جایی که فکر کنم خانه سالمندان خواهد بود.

هیچ ترسی از تنها ماندن ندارم. چون الان هم تنها هستم. 


۱۴۰۰/۳/۲۲


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد