بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هر وقت شروع می کنم به نوشتن می پرسد داستان می نویسی ؟ می گویم نه. بعد جوری تند تند می نویسم که نتواند بخواند.

امشب دستش را می گذارد روی قلبش که دارد تند تند می زند مثل گنجشک کوچک روی درخت.

بعد می گوید اگه نزنه چی میشه؟

جوابی ندارم بگویم. قلبم می خواهد بایستد. می گویم

نباید بایسته. باید همیشه بزنه.



۱۴۰۰/۴/۱

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد