ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نویسنده محبوبم
عباس معروفی
همین حالا نوشته بود دارد می رود بیمارستان شریته برلین برای عمل تومور مغزش. نوشته بود اگر زنده بیرون بیاید می آید و می نویسد که چطور این تومور از گلوگاهش رشد کرده و زده به مغزش و به این روز افتاده، و گرنه دخترانش نوشته هایش را چاپ خواهند کرد.
قلبم مچاله شد. سه سال پیش بود که کتابش را برایم امضا کرده و نامم را نوشته بود برایم. و حالا می مانم با این همه آوار درد که از همه جا بر سرم ریخته می شود. چرا هیچ چیزی سر جایش نیست و هیچ کس بدون درد نیست؟
۱۴۰۰/۴/۳۰