ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دستم را بریدم.
می خواستم لیموترش را قاچ کنم و آبش را بریزم روی قورمه سبزی ام که یک وجب روغن رویش بود. چاقوی تیز لغزید و انگشت اشاره دست راستم را برید. دقیقا بغل ناخنم. خون زد بیرون. دردم گرفت. والا حضرت و دخترک پریدند کنارم که چه شده، برایم چسب زخم آوردند. گرفتم زیر آب. بعد با دستمال کاغذی سفت انگشتم را فشار دادم. مامی فینگرم زخم شده.
بعد حضرت والا برایم چسب زخم را بست.
دقیقا جای زخم شروع کرد به زدن. انگار قلبم آمده باشد روی زخمم و هی تند تند می زد تا اینکه از تپش ایستاد.
و همه زخم های من از عشق است.
۱۴۰۰/۵/۱