ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
بیدارشدم، به ناامیدترین وضع ممکن و اصلا خوشحال نیستم. کلاسم ساعت یازده است و میتوانستم بیشتر بخوابم اما کلا از دیشب همه چیزم بهم ریخته. فکرهام، افقهای روبه روم و رویاپردازی هام،
تنهاتر از قبل نفس میکشم.
دیشب دم در موقع خداحافظی با مامان شاگردم، فهمیدیم که با یک دوست مشترک ، دوست هستیم. با یک دوست قدیمی و همکلاسی دوران مدرسه. من در مدرسه ای بودم که همکلاسیم سال بعد ،از آنجا رفت و به مدرسه مامان شاگردم رفته و حالا هر دو او را می شناسیم که مربی یک باشگاه خفن است. دنیا به طرز باورنکردنی خیلی خیلی کوچک است.
۱۴۰۰/۹/۲۵