ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دوباره نشستم و فیلم را دیدم .
یادتان نیست که در مورد کدام فیلم می گویم ، اما وقتی توضیح می دهم که از روی کتاب داستایوفسکی ساخته شده و ایرانی است ، می گویید آها ، دوستم مهدی احمدی در آن بازی می کند .می گویم خیلی زیباست وشما هم تأئید می کنید و همین موقعها بود که فیلمش را دیدم . می گویم با یکی از دوستان قدیمیم به کتابفروشی توی فیلم رفتیم و آن روز که باز هم پائیز بود و برگها ریخته بودند حسابی و چقدر نوستالژیک بود مثل حالا ، خیلی روزهای خوبی بود . مثل حالا که باز هم روزهای خوب و شبهای روشنی دارد .آن دوست هم نوشت دوستت تا آخر عمر و ماند . هر جا هست خوشبخت و سلامت باشد .
پ ن : مثل مادربزرگها شده ام !
وقتی تو کیسه رو نگاه کردم چهره ام مثل یه بچه ای شده بود که دو تکه ی تخم مرغ شانسی رو از هم جدا میکنه,
هم خوشحال بودم و هم متعجب و کارت بیشتر از پیش منو برد تو فکر.
چه خوبه که دوست داری احساساتت مثل پژواک تو اطرافیانت تکرار بشه و مرسی که خواستی من هم دوباره شبهای روشن رو با طعم داستایوفسکی و سس مهدی احمدی و دسر هانیه توسلی تجربه کنم.