ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
با اینکه نوبت داشتم و ساعت هم تعیین شده بود برای زدن واکسن اما به شیوه ای کاملا قدیمی باید اسم می نوشتیم و شماره ما صد و بیست و هفت بود. و بعد از آن وارد سالن ورزشی شدیم. صندلی ها با فاصله گذاشته شده بود. خانمی که تب سنج داشت و دوباره یک شماره جدید می داد به من گفت شما دختر اون آقایی؟ و من ترکیدم از خنده و خود خانم هم خنده اش گرفت که حتما دخترک هم نوه اش هست. یعنی من اینقدر جوان به نظر می رسد؟ و تا چند دقیقه سه تایی با آن خانم می خندیدیم. و صبح جمعه خوبی را شروع کردیم. بعد از روی شماره ها کارت ملی را صدا می کردند. من دست راستم را آماده کردم ، کسی که واکسن می زد گفت دست چپ و من گفتم من چپ دستم . پرسیدم سینو فارم است ؟ تایید کرد و بعد سرنگ را پر از مایع بی رنگی کرد که روی قوطی اش چیزهایی به انگلیسی نوشته بود. و بعد از چند ثانیه تمام شد. درد کوتاهی پیچید در بالای دستم و کرختی خیلی کمی. اما حالا خوبم و می خواهم کتاب بخوانم.
تا یکساعت دیگر نوبت واکسن زدنم است. شاید کمی می ترسم. من که در این مدت سعی کردم از خودم مراقبت کنم. حالا نمی دانم این واکسن باز هم به محافظتم کمک می کند یا نه؟ اما می زنم. که این لعنتی زودتر تمام شود.
شب شده ، و هر چه نور کمتر می شود من تاریکتر می شوم. امشب چکار کنم ؟ که یادم برود.
من حمام شستم، لباس شستم، ظرف شستم، غذا درست کردم، یک جلسه درباره اسطوره ها شرکت کردم ، به آخرین دیالوگ باکس گوش دادم. پیش دخترک نشستم و بازی کردیم. نقاشی کشیدیم.
الان هم دارد لگو بازی می کند و من به صدای هواپیمایی که از بالای سرمان گذشت گوش دادم.
فقط یک روز گذشته و من بیست روز و هزاران بیست روز دیگر و هزار هزاران روز دیگر را خواهم گذراند و باید بگذرانم. با خودم. با خود واقعیم.
دخترک دارد یک روز برفی را می سازد و من از کوهستانهای پر برف سوز و سرمایش را می خواهم. سرما و برف زمستان می خواهم برای فراموشی این تابستان داغ. برای گذر از این شور.
دارم کافکا در کرانه را برای بار دوم گوش می دهم. یکبار از روی کتاب سالها پیش آن را خوانده ام و این بار صوتی با صدای آن خانم که نمی دانم کیست و صدای خوبی هم ندارد و بعضی لغات را اشتباه می خواند . اما بهش گوش می دهم و خط داستان را دنبال می کنم و حتی بعضی جملات را یادداشت می کنم. کارهای خانه را انجام می دهم می خواهم برای پاییز خانه را تمیز کنم. خودم همه جا را تمیز خواهم کرد . اولین جا طبق معمول دستشویی بود.
دروغ چرا یادت می افتم اما باز می روم توی لحظات خودم.
امروز وقتی به خانه برمی گشتم قشنگترین غروب تابستان را دیدم. تابستان امسال همچنان که عجیب بود و دارد تمام می شود و من غروبهایش را دانه دانه سعی دارم به یاد بیاورم. خورشید امروز مثل دایره خونین قرمز شده بود و من هر چه بهش نزدیکتر می شدم او خونینتر و قرمزتر و زیباتر و من قلبم بیشتر به شماره می افتاد و باز خودم را به دیدم زیبایی های اطرافش دعوت می کردم نه دلتنگیش. چترهای در حال پرواز بالای کوه و در نور غروب که چقدر زیبا بودند. خورشید آرام آرام و قطره قطره رفت پشت کوه. و بعد ماه سمت چپم پر نور و قشنگ نمایان شد.
میبینی چیزی را که از دست می دهی خیلی سریع چیز دیگری جایش را میگیرد.
قشنگ بود و من به قشنگی خورشید و ماه لبخند می زدم.
غروبهای بی تو تمام شد. دیگر تمام شد.
وقتی داشتم قسمت دوم فیلمت را می دیدم ، لبهایم را بوسید . دلم ریخت. کنده شدم. دیگر آن آدم سابق نیستم. مطمئنم. بهم گفت قوی بودنت را نشان بده.باز هم موهایم را عقب زد و این بار گردنم را بوسید. مطمئنم دیگر آن قبلی نیستم. آن شور سابق نیستم.
خوبم. دراز کشیدم روی تختم بعد از مدتها. به خانه برگشتم با حس خوب. باورم نمی شود اما می دانم راه سختی پیش رویم است ولی شروع خوبی دارم. دوباره و هزار باره. به قسمت جدید چنل بی گوش دادم و قلبم پاره پاره شد از اتفاق عجیب لسلی و بعد هم دارم کافکا در کرانه را گوش می دهم که برای این هفته کتاب را برسم برای گروه کتابخوانیم. دخترک رفته خرید و من هنوز دراز کشیده ام.