بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

آیا مرگ نیز به ما پشت کرده است ؟

دلم می خواست چیزهایی بنویسم برای تو ولی انگار نمی شود، هنوز باید زمان بگذرد . هنوز وقت می خواهم . شاید از گفتن بعضی چیزها ترس زیادی دارم .و شاید هم دلم نمی خواهد قبول کنم که هیچ معجزه ای برای من نمی افتد . آیا حقیقت لا به لای سیاهی شب پنهان شده است ؟ کسی نیست دعوایم کند و بگوید بچه جان شبهای امتحان درس می خوانند نه رمانهایی که انتهایش آدمها بهم نمی رسند .مریم یکی از بچه های دانشگاه میپرسد آخرش بهم می رسند و وقتی می گویم نه حسابی دعوایم می کند که آخر چرا این کتابها را می خوانی ؟ و من می خواهم بگویم که عادت کرده ام اما او تند تند حرف می زند .مرگ یزدگرد بیضایی و درد مارگاریت دوراس را برای دومین بار می خوانم و این شبها دل فولاد از منیرو روانی پور. چقدر شبها دلم برایت تنگ می شود و دلتنگیم با همیشه فرق می کند . تو هنوز هم از دخترکها فال می خری . و من بلند می خوانم که تو هیچ عوض نشده ای . توی دفتر قرمز کوچکم که هر کسی می بیندش عاشقش می شود می نویسم : من برای زنده بودن تازه تو را یافته ام .بعضی روزها هنوز نمی دانم چرا از پل عابر رد می شوم؛ من که در به در دنبال سیانورم .هر شب در زیر زمین سوسکی متولد می شود که من با دمپایی محکم روی سرش می کوبم . شمعدانی ها برگهای سبز می دهند و گل ناز و یاس رازقی بی توجه به زمان و مکان رشد می کنند . تنها داراییم از دنیا همین گلدانهاست و مسیو پوفی که پیش تو مانده . و هردویمان فراموشش کردیم . چقدر دلم برایت تنگ شده است . و این دلتنگی قشنگترین دلتنگی دنیاست و آزارم نمی دهد .

آرزو

مرگ را تعریف می کند.

شاید ترسناک یا هیجان انگیز است که بدانم؛

در بدنهای گذشته ام چه انسانی بوده ام .

شاد یا غمگین؛

ترسو یا شجاع؛

عاشق یا عاقل...

می پرسم ؛

سرگردانی روح من از همین روست ؟

نمی دانم .

چرا وقتی به دستهایت خیره می شوم ؛

و بوی عطرت که با دود سیگار قاطی شده؛ گیجم کرده؛

چشمهایم بی خودی خیس می شود .

و دلتنگ می شوم .

دلتنگ می شوم.

بی خودی نیست ؛

دلتنگ زندگی های قبلیم می شوم؛

دلتنگ بدون امضاهای گذشته.

و نوشته هایی که خودم نوشته ام و هرگز نخوانده ام!

و عطرهایی که با بوی سیگار قاطی می شود .

آیا در زمانهای گذشته هم؛

اینگونه دوستت داشتم ؟

۲۱خرداد هشتاد و پنج

چه جرم بزرگی است زن بودن ؛

بغض گلویم را می فشارد و در ذهنم تکرار می شود :

تو محکومی که زنده بمانی ؛

و زجر بکشی ؛

زن باشی

آنگونه که دیگران می خواهند ؛

و انسانیت برای تو تعریف نشده است .

۲۳خرداد هشتاد و پنج

دلم گرفته است .

دلم عجیب گرفته است .

۲۴خرداد هشتاد و پنج

دعوتنامه

دلم می خواست رسما دعوتت کنم اما انگار وقت نداشتی صدایم را بشنوی .ناراحت نیستم . حالا بدین وسیله دعوتت می کنم تا بیایی. نمایشگاهی یک شنبه ۲۱ خرداد جنب دانشگاهمان راه می افتد و کارم را ببینی ؛ البته اگر دوست داری و وقت می کنی ؛ گالری از ساعت نه تا دوازده و از یک تا شش و نیم بعد از ظهر باز است . منم هستم . بیایی خوشحال می شوم . یعنی بینهایت خوشحال می شوم . کارم تعریفی ندارد . کار ترم اولی  است اما همه اینها بهانه است . باور کن !

 آدرس: خیابان آزادی . بین بهبودی و خوش . جنب کامیاران . دانشگاه سوره .

چشم به راهت : من

پ ن : اگر امشب عصبانی بودم و سر دوستی فریاد زدم می خواستم بفهمد دلم نمی خواهد مثل من شود ! کاش بفهمد .

 

حس خوب ِزن بودن

تو از مادر شدن چه می دانی ؟

ـ حس ِتکان خوردن یک موجود ِزنده در درونت

ـ رشد ِ نه ماهه عشق زیر ِ پوست ِ تن

ـ نفس کشیدن های پی در پی و درهم

ـ لذت ِبدنیا آمدن و درد کشیدن برای تولد ِزندگی ِدوباره

ـ و لمس ِ دستهایی که همیشه از دستهای تو کوچکترند !

آیا چشیده ای ؟

من ؛

اگر با تو همخوابه می شوم

برای داشتن ِهمین لحظات است ؛

نه هیچ چیز دیگر !

دلم می خواهد خوب باشم اما...

Welcome to hotel californiaتنهایم .پشت سرم را نگاه می کنم ماه ِکامل ِمهتابی که دوستش دارم ( آیا او هم من را دوست دارد ؟)با قدرت تمام از لا به لای ابرها می تابد . چرا همیشه این موقع شب بغض می کنم مثل بچه ای که عروسک ِدوست داشتنیش را از دستش گرفته باشی . دلتنگی مزخرفم به سراغم آمده است . حالا به چه امیدی زنده ام ؟ به امید نفس کشیدن تنهای تنها با خودم و اتاق صورتی و دانشگاهم با کرکره های زرد ِبرِ خیابان . امیدم به روزهایی است که  با نازیلا  در مورد تاتر چیزهای تازه ای را تجربه  می کنم . این اولین بار است که بطور جدی شروع کرده ام . و انگار دیگر من وجود ندارم . من شده ام دختری که پشت پنجره بی پرده کلیشه ایش چشم می دوزد به ستارگان کم نور و آرزو می کند صدای کسی که زمانی دوستش داشتم را بشنود .چقدر بی خودی غصه دارم مثل زمانهایی که دارم از خوشی می میرم .مثل زمانهای بچگی .دلم می خواهد گریه کند .مثل همین هتل کالیفرنیا که بی خود و بی جهت تکرار می شود تا خود صبح...some days to remember; some days to forget. بیشتر از هفت صبح نمی توانم بخوابم . خورشید با تمام نورش بیدارم می کند .such a lovely place وقتی بیدار می شوم فکرهای پراکنده آزارم می دهد برای همین بلند می شوم و شروع می کنم به انجام کارهای عقب مانده . چهارده مِی هم تمام شد . و روز تازه یعنی تولدم . از بس که این دلتنگی عمیق است من را یاد روزهایی می اندازد که تا آخر عمر تکرار نخواهد شد .دیگر ابرها رفته اند و ماه تنها در این دریای سیاه آسمان غوطه ور شده است . یکشنبه پیش فیلم پروانه را دیدم . پیرمرد با دختر بچه هشت ساله ای که از خانه فرارکرده بود به جنگل رفت تا پروانه های کمیاب جمع کند . به دختر گفت می دانی که پروانه ها کنار درختان کاج جفت گیری می کنند ؟که من یاد تو افتادم .تو پروانه ها را دوست داری؟but you can never leave

پ ن :

_راستی چرا ما با هم ازدواج نمی کنیم ؟

-( مرد با تعجب با حالتی که بهش شوک وارد شده است )ا ِ ا ... بهش فکر نکردم .

_خوب حالا بهش فکر کن .

- ببین آخه (با مکث و مِن و مِن )...(تردید)ازدواج خیلی با دوستی فرق می کنه . من .... اصلا یه چیزی اگه دو سال دیگه از یکی دیگه خوشم اومد چی ؟

_مساله ای نیست تو باهاش دوستی اما آخرش می آی خونه ، پیش ِ من.

به مادرم گفتم :همیشه قبل از آنکه...

چنگ انداخته روی صورتم ،

"مرگ"

سیاه.

با دستانم آب می ریزم روی تن،

روی این تن ِ مرده که از خاک زنده شده،

خاکستری،

و رنگ من می شود مثل گچ ِ دیوار،

زرد،

و بوی کافور می پیچد،

سبز،

کار تمام شد؛

همخوابه می شوم با ریشه های درختان،

بنفش،

حالا تنم مثل دستان ِ همیشگی ام سرد سرد است،

آبی،

آیا دوباره طلوع خورشید را خواهم دید ؟

آیا دوباره صدای گنجشکان دم صبح را خواهم شنید؟

سکوت

بنگر به آنچه هست !

مشق این هفته : ساعتی بیدار شو که بتوانی گذران تاریکی به روشنایی را ببینی .

چرکنویس*

عاشق هرزگی هایم هستم .

عاشق موهایم هستم که در باد تاب می خورد .

(یادت هست

 شلوارهایمان را بالا زدیم

 و پاهایمان را در آب گرم خلیج فارس فرو بردیم)

عاشق شبهای گرم دوچرخه سواری کنار دریایم.

این

منم زنی تنها:

 در آستان فصل هرزگی های دوست داشتنی خودم!

عاشق خیره شدن به چشمانت هستم؛

که ببینم چه می گویند.

عاشق نگاه کردن به دستانت؛

که ببینم چه می کنند.

که چگونه روی شستی های پیانو فرود می آیند.

عاشق صدایت هستم؛

که می خواند داشتم فراموشت می کردم اما باز دوباره اومدی تو غمها غوطه ور شدم چرا؟...

عاشق خنده هایت ؛

به فیلم مهمان مامان.

عاشق گلهایم که می بویی

و عاشق هرزگی هایم .

*این شعر (البته مزخرف گفتم ) باید ادیت شود .به من فرصت دهید تا از این حال بیرون بیایم بعد .

 

 

اینجا زنان غرفه دارد!

 

نمایشگاه مطبوعات .سالن ۱.شماره ۱۹