گاهی نمی شه تو چشم بعضی آدمها زل زد و بهشون گفت که خیلی خوبند . مهربونند و قابل دوست داشتن . و البته خود جمله . دوستت دارم . گاهی اونها محبت رو تموم می کنند و چیزی باقی نمی مونه برای گفتن . حالا اینجا شاید جایی باشه فقط برای اینکه یه کوچولو خودم از این همه حرف که توی گلوم گیر می کنه و فقط به لبخند تبدیل می شه خلاص کنم . بهم لطف دارید . مهربونید . بابا . مامان که نمی دونم کی می تونم یک بار بهتون بلند بلند بگم بدون اینکه خجالت بکشم .به .برادرهای عزیزم . عمه عزیزم . مخصوصا عمو عباس که همیشه دستهای مهربونش کلی منو شرمنده می کنه . و اونقدر خوبه که هیچ چیزی در موردش نمی تونم بگم . دوستهای عزیزم . مریم گلم . وب لاگیهای عزیز . بعضی ها رو هم اصلا نمی تونم فراموش کنم . مثل صاحب گلدان که همیشه بهم لطف دارند . . و یه دوست مهربون که خاطره اش همیشه توی ذهنم هست . دلم می خواد تو چشمهای همه اینها نگاه کنم و بلند بگم دوستشون دارم