بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

من فاطمه ام . یا نه .. ویرجینیا *.همان که روی آب راه می رفت و می رقصید . من دخترکم . همان که در تاریکی تو را صدا می رد . چه فرقی می کند . همان دخترک کبریت فروشم که آخرین کبریت خاطراتم را روشن کرده ام و در آستانه مرگی سردم . فاطمه برای پر کردن جامهای شراب که از زنده ماندن بیهوده شده بود یا ان دخترک خسته تنها که شبها کسی نیست اشکهای دلتنگیاش را پاک کند . یا آن دختر نشسته نزدیک پنجره از انتظار موهایش سفید شده و دستانش ناتوان گشته . من همانم که شبها خواب نام تو را می بینم . چون تو دیگر جز یک نام نیستی . صدایم می زنی از پشت اتاق شیشه ای سرد ؛ ویرجینیا ؛ و می بینی که روی زمین خیس و یخ زده پر از برگ دراز کشیده ام و دارم کتاب می خوانم . یا بر لبه استخر راه می روم و آواز می خوانم . هر چه دوست داری صدایم بزن . دیگر فرقی نمی کند . دیگر برای قلبم فرقی ندارد چه صدایش کنی زیرا حجم دوستی او را از قفس تنم آزاد کرده و دیگر بی نام و نشان گشته . چه قلبی پیدا کرده ام !! دست نیافتنی !! حتی دست خودم هم بهش نمی رسد .
۱:۲۵ بعد از ظهر ۱۰/۲/۸۳
* از این داستان خیلی خوشم می آد .

خورشیدخیلی کمرنگ شده است .و این عصر طولانی بالاخره دارد تمام می شود . هوای ابری ، اتاقم را تاریک تر کرده است . و هنوز صدای گنجشکان قطع نشده است .فیلم سکوت طولانی به کارگردانی مارگاریته فون تروتا را دیدم و پس از نیم ساعتی خوابم برد .

 زن سعی کرد بعد ار کشته شدن شوهر قاضی اش توسط مافیا ، دنبال پرونده هایش را بگیرد و از قاتلان شوهرش انتقام بگیرد اما خودش نیز کشته شد .در این جریان زنان زیادی که چنین وضعیتی داشتند از سکوت خود دست برداشتند . زمانی که شوهرش را از دست داد ، باهاش گریه کردم .ظهر چند تا از خاطرات گذشته را خواندم و نزدیک بود غصه بخورم اما نگذاشنم .دارم کم کم قوی می شوم و بر خودم مسلط .

می خواهم تو هنوز از داشتنم خوشحال باشی . می خواهم قلبم بی آنکه ترک بردارد ، تاب بیاورد . و این بالاترین چیزی است که هر دو یمان می خواستیم . تو خواستی پله ای باشی و ببینی بالا می روم . تو خواستی راهی که با هم می رویم و خاطراتی که با هم می سازیم را به خاطر بسپریم .و بعدها از آن به خوبی یاد کنیم .تو خواستی کوزه ها را نشکنیم و همه اینها یعنی قلبم بی آنکه ترک بردارد ، تاب بیاورد .تو می ترسیدی من ضربه بخورم . می ترسیدی از دوست داشتن بیزار شوم . تو از وابستگی می ترسیدی و من از این داشتن جسمی تو بریدم و کنده شدم . خیلی سخت بود . مثل دوست داشتنت که سخت بود . هنوز هم دوست داشتنت سخت است . اما من می توانم تو را دوست بدارم . بی آنکه قلبم ترک بردارد . شاید هیچ کس به انداره من نفهمید دوست داشتن تو چه لذتی دارد . ۳/۲/۸۳  
کامپیوتر من سوخته .بنابراین من را ببخشید که نمی تونم بهتون سر بزنم .

بعضی وقتها اتفاقهایی در زندگی می افته که باعث می شه راحتتر زندگی کرد . توی تعطیلات خیلی فکر کردم .شاید یه جورایی خودم هم تعطیل و بی خیال به همه چیز فکر می کردم و خوش می گذروندم . الان دیگه از بیشتر چیزهایی که عصبیم می کرد رها و آزادم و احساس خوبی دارم . خیلی خوب. دلم برای اینجا خیلی تنگ شده بود .برای نوشتن توی صفحه تمام آبی .حالا اون لیست آرزوها یکی یکی داره کم و کمتر می شه . چون بهشون می رسم یا دیگه اصلا آرزوم نیستند . امسال رو خیلی دوست دارم . چون در حین اینکه بزرگتر می شم اما کودکیمو هم بیشتر حفظ کردم .
تو برای همیشه دست نیافتنی بودی حتی وقتی به من نزدیک بودی .من تو را با علم به این موضوع دوست داشتم و دارم .


نمی خواهی سلام کنی ؟
به سفره ای که پهن شده است زیر بارش برف !
چشمهایم را آینه می کنم ؛
دستهای جوهریم را ؛ سبزه .
قلبم را ؛ ماهی تنگ بلور .
و سیب که همیشه هست .
مثل یک تمنای شیرین .
آرزویی دست نیافتنی !
دیگر چه چیزی کم دارم ؟
تو سلام کن و بگو ؛
در کجای سادگی ؛
سبد ستاره هایم را جا گذاشتم ؛
که این گونه مستحق بی مهریم ؟


رفتی . توی راهی . رسیدی . اینجا هوا بارونیه . من خیلی خوبم . چون حسابی بارون باریده . با اینکه تو نیستی اما من رنگین کمان رو توی آسمون دیدم . باور کن تا بر گردی من همین طور خوب می مونم . همین طور بارونی . بدون ناراحتی . با یه لبخند به وسعت مهربونیت . یه دنیا خوبی آورده با خودش این هوای خوب بهاری . مریم راست می گفت می تونم سر بلند کنم و ببینم که شکوفه ها در اومدند . و همون چیزی که منتظرش بودم رخ داد . معجزه . می دونم که بهت خوش می گذره . زودی برگرد . دخترکت . بدون امضا

من زخم خورده ام ؛ و مثل آدمهای دم مرگ ؛ خر خر می کنم ؛ دلم می خواهد سر بلند کنم ؛ و ببینم که درختان شکوفه داده اند ؛ ببینم که پروانه ها از پیله هایشان رها شده اند ؛ اما جان در بدن ندارم ؛ و کسی نیست که دستم را بگیرد ؛ و راه رهایی را نشانم دهد ؛ آیا مرهمی برای زخم تکرار هست ؟ عادت و خستگی را درمان هست ؟ تمام شروعها به پایان خود نزدیکند ؛ حتی بهار ‌؟؟‌ یعنی بهار آغاز دیگریست ؟ و باران را باید ؛ تا معجزه ای دیگر ...




برنامه روز زن . دانشگاه مدیریت واقع در پل گیشا .شنبه . از ساعت ۱۲ تا  ۱۷ http://omgh.persianblog.com

گاهی نمی شه تو چشم بعضی آدمها زل زد و بهشون گفت که خیلی خوبند . مهربونند و قابل دوست داشتن . و البته خود جمله . دوستت دارم . گاهی اونها محبت رو تموم می کنند و چیزی باقی نمی مونه برای گفتن . حالا اینجا شاید جایی باشه فقط برای اینکه یه کوچولو خودم از این همه حرف که توی گلوم گیر می کنه و فقط به لبخند تبدیل می شه خلاص کنم . بهم لطف دارید . مهربونید . بابا . مامان که نمی دونم کی می تونم یک بار بهتون بلند بلند بگم بدون اینکه خجالت بکشم .به .برادرهای عزیزم . عمه عزیزم . مخصوصا عمو عباس که همیشه دستهای مهربونش کلی منو شرمنده می کنه . و اونقدر خوبه که هیچ چیزی در موردش نمی تونم بگم . دوستهای عزیزم . مریم گلم . وب لاگیهای عزیز . بعضی ها رو هم اصلا نمی تونم فراموش کنم . مثل صاحب گلدان که همیشه بهم لطف دارند . . و یه دوست مهربون که خاطره اش همیشه توی ذهنم هست . دلم می خواد تو چشمهای همه اینها نگاه کنم و بلند بگم دوستشون دارم

هر روز پینه ای رو که بهم دادی و توی گلدون کاشتمش بر می دارم می برم توی آفتاب می ذارم و بهش آب می دم . شبها هم می آرم پیش خودم . اتاقم از بوی مریم پر شده . تو حضورت همیشه این طوری بوده . یعنی همیشگی . دائمی . حالا هم که چند روزی رفتی سفر اصلا احساس دوری نمی کنم . چون تو هستی .

می خواهی ارزش خود را بدانی ؟ می خواهی بفهمی چقدر می ارزی ؟ برو میلاد نور / گلستان / خیابان ولی عصر/ پارک ملت / پارک لاله ..... بدون اینکه بپرسی قیمت گذاری می شوی / حتی وقتی در خیابان راه می روی . روسریت جلو باشد یا عقب / آرایش کرده باشی یا نه . لباست تنگ باشد یا گشاد / بلند بلند بخندی یا گریه کنی ... کاش مردان می فهمیدند / زنان بی قیمتند / حتی فاحشه ترین آنها .