من زخم خورده ام ؛ و مثل آدمهای دم مرگ ؛ خر خر می کنم ؛ دلم می خواهد سر بلند کنم ؛ و ببینم که درختان شکوفه داده اند ؛ ببینم که پروانه ها از پیله هایشان رها شده اند ؛ اما جان در بدن ندارم ؛ و کسی نیست که دستم را بگیرد ؛ و راه رهایی را نشانم دهد ؛ آیا مرهمی برای زخم تکرار هست ؟ عادت و خستگی را درمان هست ؟ تمام شروعها به پایان خود نزدیکند ؛ حتی بهار ؟؟ یعنی بهار آغاز دیگریست ؟ و باران را باید ؛ تا معجزه ای دیگر ...
گاهی نمی شه تو چشم بعضی آدمها زل زد و بهشون گفت که خیلی خوبند . مهربونند و قابل دوست داشتن . و البته خود جمله . دوستت دارم . گاهی اونها محبت رو تموم می کنند و چیزی باقی نمی مونه برای گفتن . حالا اینجا شاید جایی باشه فقط برای اینکه یه کوچولو خودم از این همه حرف که توی گلوم گیر می کنه و فقط به لبخند تبدیل می شه خلاص کنم . بهم لطف دارید . مهربونید . بابا . مامان که نمی دونم کی می تونم یک بار بهتون بلند بلند بگم بدون اینکه خجالت بکشم .به .برادرهای عزیزم . عمه عزیزم . مخصوصا عمو عباس که همیشه دستهای مهربونش کلی منو شرمنده می کنه . و اونقدر خوبه که هیچ چیزی در موردش نمی تونم بگم . دوستهای عزیزم . مریم گلم . وب لاگیهای عزیز . بعضی ها رو هم اصلا نمی تونم فراموش کنم . مثل صاحب گلدان که همیشه بهم لطف دارند . . و یه دوست مهربون که خاطره اش همیشه توی ذهنم هست . دلم می خواد تو چشمهای همه اینها نگاه کنم و بلند بگم دوستشون دارم
هر روز پینه ای رو که بهم دادی و توی گلدون کاشتمش بر می دارم می برم توی آفتاب می ذارم و بهش آب می دم . شبها هم می آرم پیش خودم . اتاقم از بوی مریم پر شده . تو حضورت همیشه این طوری بوده . یعنی همیشگی . دائمی . حالا هم که چند روزی رفتی سفر اصلا احساس دوری نمی کنم . چون تو هستی .
می خواهی ارزش خود را بدانی ؟
می خواهی بفهمی چقدر می ارزی ؟
برو میلاد نور /
گلستان /
خیابان ولی عصر/ پارک ملت /
پارک لاله .....
بدون اینکه بپرسی قیمت گذاری می شوی /
حتی وقتی در خیابان راه می روی .
روسریت جلو باشد یا عقب /
آرایش کرده باشی یا نه .
لباست تنگ باشد یا گشاد /
بلند بلند بخندی یا گریه کنی ...
کاش مردان می فهمیدند /
زنان بی قیمتند /
حتی فاحشه ترین آنها .
آیا همه زنها برای رنج بردن متولد شده اند ؟ زن بلند بلند گریه می کند و هزار سوال و در خواست دارد . با تمام قدرت زندگی را بر پایه عشق آغاز می کند در راه دوری از خانواده و حبس شدن در خانه . آیا تمام مردان روی زمین برای حبس کردن زنده اند ؟ همانها که احساس می کنند قولشان مردانه است آیا فراموش کرده اند قولی را که داده اند ؟ زن می گوید : پنج دقیقه طول کشید که امضا کردم و حالا به خاطر این پنج دقیقه پنج سال است که می دوم . آیا عدالت همین اشکهای این چشمهاست که زمانی به قول مردی آری گفته است ؟ دردناکتر زنی است که پنجاه و پنج سال با مردی زندگی کرده به دادگاه برای طلاق احضار شده است . چرا حق طلاق با مردان این چنینی است ؟ پس قانون کجاست ؟ در کجای عشق نوشته شده حالا که زشت و ناتوان شدی حالا که بیمار و فرسوده شدی برو دنبال زندگی خودت ؟ موهایش سفید شده . و این پاداش همه سالهای جوانی و شادابی اوست . چرا قانون حق به مردی می دهد که بعد از سالها می تواند زندگی را رها کند ؟ قانون طرفدار زور و قدرت است یا انسانیت ؟ دلم فسرده می شود از این درد و رنج و پشیمان می شوم از وارد کردن هر روح نامردی بدرونم و منصرف می شوم . چون نخوردن سیب بهتر از خوردن سیب کرم خورده است . دلم نمی خواهد سالها بعد بنویسم این مرد با روح من بازی کرد . و روح من زخمی برداشته که هیچ وقت خوب نمی شود .
از خندیدن منع می شوم / و از گریستن باز می مانم ؛ و جویده می شوم همچون خفتگان در زیر آوار / جویده می شوم از فکر ؛ فکر ؛ فکر / چرا کسی جسدم را نمی یابد ؟ من اینجا هستم ؛ همین جا / در زیر هزاران نقاب و چهره و حرف مدفون شده ام / چرا کسی صدایم را نمی شود ؟ دیگر خسته شدم از ناله ؛ فریاد و / سکوت می کنم / سکوت می شوم / : نجات دهنده در گور خفته است : بوی تعفن می دهم . پس مرده ام /
و به آرزوی خود می رسم / آرامشی ابدی در دو متر مربع از خاک زمین / و فراموش می شوم همچون دیگرانی که فراموش شدند / ( سالگرد مرگ فروغ )
بدون امضا
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1382 ساعت 12:45
صبح بیدار می شی . چشمهاتو باز می کنی می بینی اصلا خواب نبودی . و کیف می کنی توی دل شب نفس کشیدی و نخوابیدی . و دلت نمی خواد صبح بشه و با صبح بخیر دیگه خیالت راحت می شه که خوابت برده . چه کیفی داره لب دریا طلوع رو ببینی و لای موهات باد بپیچه . چه کیفی داره بدونی امشب مامان و بابا بر می گردند و تو می تونی توی بغلشون بپری و خودت رو مثل بچگیهات لوس کنی . و بهشون بگی دلت براشون یه ذره شده بود . ستاره ها می آن .ماه می ره . همه چیز واضحه . و تو اصلا خوابت نبرده . و همه لحظه های شب رو بالاخره سر کشیدی . بالاخره برای یه بار هم که شده ثانیه های شب رو پاییدی و نذاشتی از دستت در برند . موهای طلایی خورشید روی صورتت می تابه . قلقلکت می ده و بهترین شب عمرت توی دلت مثل یه قاب عکس می مونه .
در ابتدا / هیچ نبود / و سکوت بود / و بی کرانگی / سپس / نور بود ! صوت بود ! و دیگر هیچ .... آن گاه حرکت بود / و زمان / و کرانه های بی شمار .... کلمه / تو / و من بودیم . در باغستانی بی کران / از آن ما . و ما / زیبا بود ! و ما از ؛ آن ؛ خدا بود . و خدا / همه جا / با ما بود ! و ما / عشق بود ! و عشق همانا / خود / خدا بود ! و عشق اما / کلمه بود ! و کلمه / معنای عشق بود ! و من / از آن تو بودم / و تو / از آن من بودی ! و ما / از آن خدا / در خدا / و خود / خدا بود ! پس روزی دگر / خدا / مرا با کلمه لمس کرد / و نامیده شدم ! خدا / تو را با کلمه لمس کرد / و نامیده شدی ! و آن روز / خدا / هر چیز را / در هر جا / با کلمه لمس کرد / و همه چیز را نامی پدید آمد ! و کلمه / آن روزها / مقدس بود ! و کلمه / در خدا بود / و کلمه / خود / خدا بود ! و او / پیدا بود / و او / خدا بود ! و خدا / از آن ما بود .... گامهای ما / خود / گامهای او / نفس ما / خود / نفس او / و کلام ما / خود / کلام او بود .....و همه چیز چه زیبا بود ! آن گاه / این او بود / که گفت / که شنید / و نگریست : ـ ؛ باغستان شما راست ؛ جز آنجا / مابقی / همه شما راست .... و گامهای خدا / نفس خدا / کلام خدا / دیگر در ما نبود .... پس ما را خواهشی در دل بود .... آن گاه / این جا بود ـ آن جا نیز شد .... آن جا اما / چه بود ؟ تنها خدا می دانست ! و من نیز / خواستم / پس دانستم .... و تو نیز ... ـ این گونه / همه دانستیم .... و خدا / دیگر خدا بود ! من / این جا بودم ! و تو / آنجا ... و ما نیز / نزد خدا شد ! و معنای کلمه / پس پشت خدا / پنهان شد ! گویی کلمه / بی معنا شد . محمود حاج جعفری .
بدون امضا
چهارشنبه 15 بهمنماه سال 1382 ساعت 10:24
ما نبودیم،عشق ما در ما حضورمان داد.جدیداً بدون امضا بهم زنگ نمی زنه.حتی وقتی که می گه شب بهت زنگ می زنم باز هم زنگ نمی زنه.اون خیلی خسته است.مسئولیت هاش زیاد شده.درکش می کنم ولی نمی دونم چه جوری می تونم بهش کمک کنم چون هیچ چی نمی گه.می دونم به زودی همه چی دوباره رو به راه میشه.اینجا هم برای این نوشتم تا بدون امضا بدونه دوستش دارم و دوست دارم بهش کمک کنم تا اینقدر خسته نباشه.