-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1400 01:09
شب همانجا که همیشه می ایستادم و به صدایت گوش می دادم تا کلاسم شروع شود، سر کوچه آمدم بپیچم یک پراید مشکی جلوترم ایستاد و من مجبور شدم بایستم تا برود. اما نرفت. منتظر بود. یکهو یک پسر جوان با شلوارک و کلاه گپ آمد و به آن پسر پراید سوار یک چیزی که توی دستهایش قایم بود را داد و بعد از چند کلمه جدا شد و رفت و پراید راه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1400 00:42
قلبم قلبم آه آه اشک شب بیداری دلم برایت تنگ شده.
-
انحصار
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1400 23:58
دستهایش را دوست دارم، انگشتانش را که در تصورم فرو می روند میان موهایم و سرم را عقب می کشند، لب هایش را که چفت لبهایم می شوند و من را طوری محکم می بوسند که انگار تنها دختر روی زمینم و لب هایم تنها لبهایی است که می شود بوسید.اما می دانی؟ چیزی درونم ، درون من، پریسا ،فروریخته است، همان چیزی که مرا برایش همه می کند. اینکه...
-
گلهای محمدی را من پر پر می کنم و از بویش مست می شوم
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1400 21:53
کتاب دارم توی بغلم روی قلبم اما بدون امضا. رنج از این بیشتر؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1400 18:54
امروز مامان ه که مهربانی را در حقم تمام می کند آنقدر که نگران واکسن زدن من بود ، برای چند بار وارد سایت شد تا برایم نوبت واکسن بگیرد. نمی دانم چطور می شود آدمها اینطور دلشان برای هم بتپد. من از دی ماه پارسال وارد خانه شان شده ام و الان حالا به غیر از فارسی خرف زدن بسیاری از کلمات را انگلیسی می گوید و من قلبم می رود...
-
نامساوی
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1400 09:20
دوست داشتن دو طرفه را هیچ وقت پیدا نکردم و نفهمیدم. اینکه خوب باشیم و همدیگر را همه نقص هایمان دوست داشته باشیم. با همه مختصاتی که داریم. این در زندگی من هرگز رخ نداده. کسی باشد که دوستم بدارد و من هم او را دوست بدارم. معادله ای حل نشدنی . هیچگاه به جواب نرسیدم. جواب ندارد.
-
تلخناک
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1400 05:14
خوابیدم با یادت، بیدار شدم با یادت. سردم شد. پتو کشیدم رویم. صدای سگها نمی گذارد باز بخوابم. هنوز تاریک است. هنوز تا نور نتابیده می توانم چشمانم را ببندم و خودم را ببرم در عالم خواب و باز نباشم برای چند ساعت. مغزم فکر نکند. روحم آرام بگیرد شاید. تو سرم تکرار می شود: با بوسه میخم کن وسط این دیوار ...
-
بیست و سه شهریور
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1400 00:30
اگر شهریور تمام شود و اگر مدرسه ها کاملا باز شوند تمام زندگی من مختل می شود. کلاسهایم که هی وعده داده ام تمام می شود ، تمام خواهند شد. دلم نمی خواهد در خانه بپوسم. تنها راه نجاتم در خانه نبودن است. خوابم نمی برد. قصه گوش می دهم. نفس عمیق می کشم. تاریکی است. سکوت است. من در سکوت و تاریکی هنوز بیدارم. چشمانم دارد بسته...
-
بیشتر
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1400 22:54
یک: دیگر جا نیست قلب ات پُر از اندوه است می ترسی – به تو بگویم – تو از زنده گی می ترسی از مرگ بیش از زنده گی از عشق بیش از هردو می ترسی. به تاریکی نگاه می کنی از وحشت می لرزی و مرا در کنارِ خود از یاد می بری. شاملو دو: می نشینم روی کاسه توالت ، درد دارم. قلبم، جسمم، روحم ، همه جایم تیر می کشد. خودم را هی می شورم....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1400 21:25
راستی اگر ترا در این دنیا پیدا نکرده بودم چه میکردم؟ حتما میمردم. خودم را میکشتم. هرچند که با تو هیچچیز جز عشق کامل نبود اما همین کافی بود. همین که میدانستم که تنم درد تنت را دارد نه میل تنت را. همین که با تو انگار در چاه فرو میرفتم و به مرکز زمین میرسیدم. همین که با تو انگار میمردم و از شکل میافتادم. همین...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1400 20:30
دارم آشپزی می کنم با گریه. می خواهم با کسی حرف بزنم که من را نمی شناسد. شاید آرام گرفتم. خسته ام. دلم این زندگی را نمی خواهد. این را خوب می دانم. با آهنگ سفرناک خاطره حکیمی هی گریه می کنم. هی گریه می کنم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1400 19:27
تمام مدت به تو فکر می کنم. و بعد شاگرد کوچکم می خواهد برقصد و من بر سرش شاباش بریزم. بخشی از کلاسم است. او می رقصد با آهنگ شهرام شب پره و من روزنامه های پاره را روی سرش شاباش می ریزم و او می خندد.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1400 15:49
به لحظه هایی که می گذرند فکر می کنم، چطور قلبم تاب می آورد؟ سرم دارد منفجر می شود. دلم مثل یک پرنده توی قفس خودش را می کوبد به این طرف و آن طرف. دل دل می زند. اشک از چشمانم سر می خورند . این چه زندگی است؟ کاش زودتر تمام شود. غروبها که می شود، صبح که می شود، شب که می شود، من نیستم. من دل شکسته ای هستم که خودم را بغل...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1400 09:53
همیشه عاشق کسی می شوی که او هم عاشق یک نفر دیگر است.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1400 00:45
چقدر دلم گریه می خواست و حالا دارم قشنگ اشک می ریزم. برای خودم ، برای دل خودم. برای دلتنگ خودم. برای دل عزیز خودم. برای دل تنهای خودم. برای دل عاشق خودم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1400 23:04
دوبار به بابا زنگ زدم. صدایش گرفته بود. انگار سرما خورده باشد. دلم گرفت. دلم برای مهندس گرفت. چند سال روی تخت افتاده بود و مثل عمو عباس مریض شده بود.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1400 11:01
امروز روز آخر کلاسم است . چطور بلند شوم بروم آنجایی که یک روز قرار بود بیایم و تو را ببینم؟ نشسته ام. چطور این مسیر را بروم ؟ چرا اینطور شد؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1400 10:48
از احساساتم نمی دانم. همه چیز قاطی شده. دلتنگی، عشقی که باور کردم، دوری، و اصلا نمی دانم چطور شد.
-
عجیب اما واقعی
شنبه 20 شهریورماه سال 1400 23:35
نمی دانم چرا بعد از اینکه از یک نفر خداحافظی می کنی نفر دیگری به تو سلام می کند. چقدر عجیب. انگار که پر از آگاهی و شعور است اتفاقات اطرافت یا اینکه آدمها اینقدر با شعور شده اند. عجیب نیست؟؟؟
-
برای گلاره عباسی و دیگران
شنبه 20 شهریورماه سال 1400 12:37
شب می خوابی، صبح بیدار می شوی، کلماتت دزدیده شده، نقاشیهایت کپی شده، عکسها، مجسمه ها، طرحها و نوشته هایت. فرقی نمی کند ، هر چه نتیجه زحمت فکر و احساس و عقل باشد، حاصل تلاش و پشتکار و شب نخوابیدنهایت باشد ، در این سرزمین در عرض چند ثانیه کپی می شود. آنوقت می آییم می گوییم چرا ما جهان سومیم ؟ چرا ما پیشرفت نمی کنیم ؟...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 شهریورماه سال 1400 00:52
در این دنیای تند و سریع و خشن عشق اما هنوز در آهستگی است.
-
نوستالژیک با کمی چاشنی غم
شنبه 20 شهریورماه سال 1400 00:12
مامانم عکس فرستاده از هتل هایت. از خاطرات کودکی ام. این دو روز پیاده روی رفته تا هایت و برگشته. کار همیشگیمان وقتی بچه بودیم و خوشبخت تر بودیم و تنها غصه مان این بود که چرا ویلای دم دریای چالوس و نزدیک مغازه لایکو چرا اینقدر به هایت دور است؟ خیلی وقت است آنجا نرفته ام. آخرین بار ازدواج نکرده بودم و انگار عید قربان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 شهریورماه سال 1400 19:47
آنقدر توی قاب پنجره نشستم و به چترها نگاه کردم تا غروب شد و هوا تاریک شد و اولین ستاره طلوع کرد. طلوع بی تو.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 شهریورماه سال 1400 17:41
چه روز بدی. دلمرده و فسرده در دل کوه بودم اما نبودم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 شهریورماه سال 1400 12:07
بهت فکر می کنم که الان مثلا بیدار شده ای و اولین چیزی که چک می کنی چیست؟ می دانم خوب می دانم. اما دیگر به من فکر نمی کنی . حالم خوب است. نفس عمیق می کشم. عصبانی هم شدم از دیشب چند بار اما دارم کم کم هضمش میکنم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 شهریورماه سال 1400 00:53
داستان را تمامش کردم و حالا نشسته ام گریه می کنم.
-
درد پشت درد
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1400 09:42
کتاب کورسرخی عالیه عطایی اشکم را در می آورد، همین حالای افغانستان است. همیشه ی افغانستان است. درد است. نوشته ایرانی ها می خواهند ثابت کنند همیشه اصیل هستند، حضور دارند، تمدن دارند. خیلی قدیمی هستند اما افغانها همیشه می خواهند برنده باشند. جنگنده اند. و جنگ در این کشور همیشگی است. کمونیستها با مجاهدین، مجاهدین با...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1400 06:47
صبح شده با آواز هزار پرنده بی تو
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1400 01:49
آدم با شنیدن عاشق می شود.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1400 07:02
آنقدر اشک ریختم تا صبح شد صبح که شد چشمانم بی نور بودند بی هیچ عشقی بی هیچ برقی چشمانم را می خواهم چکار؟ دستانم را می خواهم چکار؟ آغوشم را می خواهم چکار؟ وقتی تو نیستی وقتی تو نباشی وقتی تو نخواهی