-
بی پولی
شنبه 3 مهرماه سال 1400 23:45
تخت خیس آب شد. دقیقا جایی که می خواستم بخوابم. دخترک لیوان را گذاشته بود جای من. منم لیوان را ندیدم و لباس و ملافه تخت خیس شد. تنم یخ کرد و عصبانی شدم. بعد از داد و فریاد و عوض کردن لباسم آمدم توی هال روی کاناپه آبی بخوابم. نصف فیلم بوتاکس را دیدم اما خوابم گرفت . موبایل داشت از دستم می افتاد. این هفته ، هفته سختی...
-
توکیو
شنبه 3 مهرماه سال 1400 22:03
خطر اسپویل سریال خانه کاغذی فصل جدید خانه کاغذی یا سرقت پول همین الان تمام شد. دل آشوب گرفتم. این دفعه از ردیف دندانهای برلین خیلی خوشم آمد. نمی دانم چرا دفعه پیش بهش دقت نکرده بودم. وقتی که توکیو با نایروبی درباره مردن حرف می زد ، اینکه دوست داری بعد از مرگت چی ازت بماند؟ چه یادی؟ انگار توکیو فهمیده بود این بار دیگر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 مهرماه سال 1400 11:00
افسردگی مثل یک تونل تاریک و بلند است که من را از جهان بالای ابرها به پایین پرت کرده است. جهان پایین تر از ابرها را تنها افرادی می بینند که بالهای خود را شکسته اند و زیر ابرها گیر افتاده اند. زمین تاریک و مرطوب و سرد است. هوای اینجایی که من هستم دهانم را می دوزد . مثل اینکه واقعا نتوانم لبهایم را از هم باز کنم. همین...
-
من را در بینهایت جای بده
شنبه 3 مهرماه سال 1400 01:08
فیلم the fault in our stars را دیدم و باهاش خیلی اشک ریختم. خیلی جاها خودم را جای دختر گذاشتم، جای پسر . جای دوست داشتنی که در دلشان بود. ممنون که باعث شدی این فیلم را ببینم.
-
باحجاب ها؛ رادیو مرز
جمعه 2 مهرماه سال 1400 19:24
ممنونم از مرضیه به خاطر این اپیزود رادیو مرز و در مورد این موضوع که شجاعت می خواهد ساختن همچنین پادکستی. باورت نمی شود که تمام تجربیاتی که گفته شد حرفهای منم بود. و دقیقا دقیقا اینکه نماد حکومتی هستی. این حرف و شنیدن آن از سمت کسانی که تو را می شناسند بسیار سخت است. حتی کنار گذاشته شده از سمت کسانی که سالها تو را می...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مهرماه سال 1400 12:15
نمی دانستم چرا هیچ وقت به سمیرا نگفتم که دوست دارم در میان نقش جهان او را در آغوش بکشم . ص۱۲۳ مرلین مونرو غمگین نیست
-
رشته ها را من می ریزم
جمعه 2 مهرماه سال 1400 11:41
آش گذاشتم. نمی دانم چرا اما شروع کردم بهش قل هو الله خواندن و فوت کردن و برای اینکه حالت کاملا خوب شود نیت کردم. من کی از این کارها یاد گرفته ام، نمی دانم. از دیشب که نخود و لوبیاها را خیس کردم دلم خواست امروز آش بپزم. انگار آش پختن حالم را خوب می کند. یاد عصرهای جمعه باغ آقاجون می افتم که بابا همیشه عجله داشت برای...
-
هزار قناری خاموش در گلوی من
جمعه 2 مهرماه سال 1400 00:38
خوابم برده بود روی مبل با چراغهای روشن و آشپزخانه ای متلاطم از طوفان امروز ظهر تا همین چند ساعت پیش. دلم می خواست خوابت را می دیدم. اما یکهو بهم حمله کرد. شاید اگر تو بودی می نوشتم نوازشم کردی و نازم را کشیدی تا چشمانم را باز کنم و صدایم کردی. اما من تسلیم شدم و او فتحم کرد. خیلی زودتر از دستان تو ، خیلی زودتر از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1400 22:39
بیا و فتحم کن.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1400 22:05
دلم خیلی خیلی تنگ است. گوش راستم سوت کشید،اما هیچ کس دلش برای من تنگ نشده. دراز کشیده ام روی کاناپه آبی. پولک های روی تابم نور می اندازد روی مچ دستم که دارم می نویسم و قشنگ است. نمی دانم چه می کنی ولی خیلی دلم برایت تنگ شده.
-
بگو که خورشیدک من خانه را روشن می کند
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1400 15:51
صبح که بیدار شدیم مامان رفته بود. بعد بهم پیام داد که هنوز هواپیما پرواز نکرده و فرودگاه خیلی شلوغ است. و بالاخره بعد از سه ساعت تاخیر پرواز کرده بود و رسیده بود نجف و همان موقع از هتل بهم پیام داد که رسیدیم و خیالم راحت شد. از وقتی مامان این گوشی سامسونگ جدید را خریده عکس می گیرد و توی گروه مان می فرستد و خنده ام می...
-
تن تنهایی، بی تن تو
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1400 07:04
بالاخره این قسمت خاتون را دیدم و بازی قشنگ عاطفه رضوی و قلبم کنده شد برای لحظاتی که می توانستم خوب باشم کنارت و فقط نگاهت کنم و هیچ نگویم و درد هایت را به جان بخرم و برایت کسی باشم که بایستم جلوی تنهاییت. اما خب نتوانستم. اما از هر جا وا ماندی من هستم... تا ته دنیا. اشک ریختم. برای قدرت. برای تنهایی آدمها که هیچ درمان...
-
مهرم قشنگ شد با مهرت
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1400 00:29
باورم نمی شود. مهرشد. پائیز شد. اولین روز پائیز ماه توی آسمان ، کامل بود و چند تکه ابر هم کنارش بودند. من از صبح حال خوبی هم اگر نداشتم اما هی به خودم می گفتم امروز آخرین روز تابستان باید خوب تمام شود. و انگار هم همین شد. رفتم خانه ن و خیلی حرف زدیم. حرف زدن با او مثل حرف زدن با یک مشاور است. و حالم را خیلی بهتر کرد....
-
سی و یکم شهریور ۱۴۰۰
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1400 08:32
دیشب توی گوشیم نتوانستم فیلم the fault in our stars را دانلود کنم ببینم اما به جایش ادامه سریال محبوبم را پیدا کردم و یک قسمتش را دیدم. Money heist. الان یک جلسه آنلاین دارم و عصر یک کلاس. و بقیه روز به تماشای پرندگان و شنیدن صدایشان. بهت گفتم یک پرنده از همین کفتر چاهی ها که روی درخت توت لانه کرده بود، بچه اش بدنیا...
-
سوت پایان
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1400 03:58
دخترک گفت آب و بیدار شدم. انگار چقدر طولانی بهم گذشته بود. هنوز هوا آنقدر تاریک است که می شود بهش گفت تاریک.،دلم تنگ بود. دلم می خواهد بخوابم. یک خواب طولانی مثل همین حالا که بیدار شدم و فکر کردم چقدر خوابیده بودم. هیچ خوابی ندیده بودم. هنوز چند ساعتی تا پائیز مانده.
-
دو بار
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1400 01:05
شبی با دو تا دوازده ، ساعت دوازده گفتم دوستت دارم. به دوستت دارم من زنده بمان. می دانم می دانم دوستت دارم من کوچک است اما تو با دستهای مهربان بزرگت قبول کن. به آمدن پائیز قسم که دوستت دارم هایم را برای شبهای بلند پائیز می خواهی. دوستت دارم.
-
شب عاشقی
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1400 21:05
امشب که تابستان به لحظه های آخرش می رسد، یک ساعت بیشتر دوستت دارم. ساعت را که عقب کشیدی حواست باشد. یک ساعت بیشتر قلبم می تپد. ماه ماه ماه هر لحظه که در خیابانهای این شهر می راندم تا خسته و کوفته به خانه برگردم، ماه غافلگیرم کرد. ماه کامل قلبم را جلا می داد. خاطرات خوشی را به یادم می آورد و دیوانه ترم می کرد. این ماه...
-
۶۷
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1400 06:51
عزیزدلم تابستان چهل سالگیم چه تابستانی بود. من همیشه تابستان های عمرم عاشق بوده ام . از همان کوچکی . از همان سال های ابتدایی که فهمیدم عشق چیست؟ چیزی میان قلب آدمی که باید پنهان شود.، بوسه هایی که باید پنهان شود . من چیز یواشکیی را تجربه نکرده بودم. من هیچگاه دست کسی رانگرفته ام، یواشکی. من همیشه در خیال و رویا بوده...
-
خوبتر
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1400 02:19
از خواب بیدار شده ام. از صدای دو بچه که با هم دعوا می کنند . ساعت را نگاه می کنم . از دو گذشته. چطور بیدارند و حتی مامانشان را بیخیال بلند بلند صدا می زنند که یعنی بیا ما را از هم جدا کن. بعد از چند دقیقه صداها قطع شد. حالا من ماندم و بیخوابی. باید آنقدر زل بزنم به تاریکی تا خوابم ببرد. و توی دلم بگویم حتما ختما حتما...
-
ته مانده امروز
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1400 22:52
اگر من این دختر را نداشتم ، می مردم. مسواک می زنیم ، برایش کتاب می خوانم بعد می گویم برو بخواب. نمی رود. می گوید تا تو نخوابی من خوابم نمی برد. می آید و یخچال را می چیند. ظرفها را از همه جای خانه جوع می کند و می آورد. من تند تند همه را می شویم، بعد او هر چه باشد در یخچال جا می دهد. می آید کنار دستم و یکهو دستم را می...
-
نامم را صدا کن
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1400 21:56
نشسته ام در آشپزخانه. محل کارم. تمام ظرفها را شستم. کتاب بهاریه احمدرضا احمدی و رمان قشنگم با گلهای صورتی محمدی بغلم است. قرار بود دفتر سلام پائیز برای تو باشد. من توی دفتر سلام پائیزم هر چه نوشتم پاره کردم و ریختم دور. آهنگ سی مای نیم اولافور آرنالدز توی گوشم هی تکرار می شود. چرا موزیک های این مرد اینقدر پائیزی است؟...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1400 19:28
گاهی از خودم می پرسم آن روز که مادری کودکی را در شکمش پرورش می دهد آیا از او می پرسد که او این هستی دردآلود را می خواهد یا نه.من هیچ گاه نمی دانم خودم آماده بودم و هستم برای هستی. هیچ گاه نمی دانم زنجیره بلند دردآور تا کجا باید ادامه یابد یا کجا قطع شود. اما عزیزدلم، یک چیز را خوب می دانم.کسی که هست شد دیگر راهی جز...
-
سه هفته از حالا
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1400 17:16
حالا که کمی آرام گرفته ام ، می دانم چقدر زحمات این چند روزه ام را به گند کشیده ام. این همه خودم را نگه داشتم ، حرف نزدم و همه چیز را درونم ریختم و چیزی بروز ندادم. همه جا سکوت کردم جز این جا. آن وقت نشستم گریه کردم . گریه ای که هیچ جور بند نمی آمد. توی ماشین . توی راه ، وقتی همه درختها زرد و قرمز شده بودند . دلم می...
-
سرد مثل زمستان
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1400 15:42
تو ازم دور شدی و من بی تاب شدم روز تحمل کردم شبها بی خواب شدم من کمی وقت می خوام تا ازت سرد بشم شبیه دنیایی که له ام کرد بشم اشکم می ریزد همینطور بی اختیار. دراز کشیده ام روی تختم. مامان پسرک پیام گذاشته اما دلم نمی خواهد گوش بدهم. بعد از این همه ماه واقعا حوصله شان را ندارم. پسری است که ادب شدنی نیست اما دوستش دارم....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1400 14:36
فقط از اینجا که توی ترافیک گیر کرده ام تا خانه یک چیز آرامم می کند. یک اپیزود . یک قسمت ، فرقی نمی کند. یکیش که من را آرام کند.
-
بر بلندترین نقطه تهران اشک می ریختم
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1400 13:40
از کلاس آمدم بیرون. پسرک عصبانیم کرد. این چندمین بار است که دست و پایش را حواله کمر و شکم و پهلویم می کند. اما هر بار با شوخی و خنده تمامش می کردم. اما امروز خیلی دردم گرفت و عصبانی شدم و از ولنجک تا خانه را گریه کردم. گریه کردم از این روزهایم. از این تنهاییم، از دردی که نمی شود درمانش کرد و باید در پستوی خانه نهانش...
-
معلم تمام وقت
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1400 06:28
ستاره های روشن یکی یکی از قاب پنجره رفتند. دلم نمی خواهد مدرسه ها شروع شوند. من همین بی برنامه گی و معلم پاره وقت بودن را دوست دارم نه تمام وقت. دیروز که به خانه ه رفتم می دانستم مامان ه از دستم خوشحال نیست. مثل قبل نیست. چون تمام برنامه هایش برای جلسات کاریش بهم ریخته ، به خاطر اینکه کلاسهای من جابه جا شده . می...
-
شب سکوت و بغض
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1400 23:25
گوش راستم یکهو تیر می کشد. دلیلش می تواند گوش دادن باشد. گوش دادن مداوم به صداها باشد. من بدون گوش دادن نمی توانم بخوابم. صبح که بیدار می شوم هزاران قصه و صدا و غصه در من زنده می شود و مغزم انگار نخوابیده باشد. الان دارم می نویسم و به قسمت دوم لسلی گوش می دهم از چنل بی. ماجرای غم انگیز دختر یازده ساله ای که رفت نان...
-
مثل پروانه دارم می سوزم.
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1400 20:54
قلبم درد گرفت. تو نوشتی و من نخواندم و پاک کردم. قلبم مچاله شد. قلبم ریخت. هزار بار هر بار که این جمله را تکرار کردم قلبم ریخت. کهنه نمی شد. تازه بود. داغ داغ . و هر بار لبهایم را می سوزاند. قلبم را جزغاله می کرد. چه توانی داشتم که زنده ماندم. حالا نوبت من است که هیچ نگویم و ساکت باشم و بغض کنم و در قلبم گریه کنم....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1400 13:29
دلم تنگ شده ، همین .