-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 مردادماه سال 1400 06:10
این هفته زخم کاری واقعا وحشتناکتر از همیشه بود. مگر می شود آدمی را را زنده زنده سوزاند؟ چطور می شود آدم به اینجا برسد؟ هر چقدر آدم شقی باشد مگر می تواند؟ بعضی وقتها هم آدمها دل بقیه را می سوزانند آن هم زنده زنده. هر دو سوزاندن است. هر دو چزاندن و نابود کردن است.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 مردادماه سال 1400 06:08
بوی باران خوبی در هوا جاری است.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 مردادماه سال 1400 00:02
خسته ام. از آدمها. از این مملکت. از این روزهایی که اینقدر سیاه هستند. یعنی قرار است از این بدتر شود؟ چه به روز بچه های ما می آید؟ چطور زنده بودن را تحمل کنیم؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 مردادماه سال 1400 01:14
امشب وقتی ت را بغل می کردم چقدر کیف داشت. دلم خیلی برایش تنگ شده بود. بوی نوزاد و پرز موهایش که تازه درآمده، صورت گردش و چشمهای روشنش. وقتی بغلش می کنم درد و غصه هایم را فراموش می کنم و اصلا دیگر به چیزی فکر نمی کنم. دوستش دارم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 مردادماه سال 1400 06:26
کم خوابی، بی خوابی، حال تهوع، دل آشوبگی، حالی است که دارم تجربه می کنم. عجیب است اما می دانم هیچ چیز سر جایش نیست. می خواهم بفهمم چه چیزی درست است. اما الان نمی توانم تشخیص بدهم. دیشب خواب دیدم تمام پیامهایم پاک شده است. خنده دار است. حالا که اینترنت هم قرار است به خاطر صیانت از حقوق ما ،نباشد، مثل زمانهایی که قطع می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1400 07:07
فکرهای بیهوده نمی گذارند بخوابم. نور تمام اتاق را روشن کرده و خوابم می آید. اینکه در گروه های دوستی دیگر جایی ندارم و حوصله هیچ کدام را ندارم. اینکه آدمها فکر می کنند ما نمی فهمیم یا می دانند و از ما خوششان نمی آید. چیزهایی است که در سرم می چرخد. اینکه با کنایه حرف می زنند مثل اینکه از آدمهای منفی باف و آنهایی که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مردادماه سال 1400 11:57
گمیشانه .(شهر مرزی ایران ترکمنستان) چند بار خواندم. چه اسمی دارد. مرد کلاه حصیری سرش کرده. صورتش را ندیدم. اما فهمیدم دستان قوی دارد. طوری تور را پرتاب می کرد انگار آیین مقدسی را با تمام آداب و مناسکش دقیق انجام می داد. بعد ساکت و آرام خیره به گوشه ای می نشست تا تورش سنگین شود. آبی موجی نداشت تا اینکه دوباره تور سنگین...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مردادماه سال 1400 01:09
رفته بود گرگان، داشت عکسهایی که گرفته بود بهم نشان می داد. جنگل، مه، دکلهای برق فشار قوی که منظم در طول جاده بودند، و غروب. غروب دلگیر جمعه که چقدر مچاله ام کرد. ازم پرسید چطور بود عکسها؟ گفتم عالی بود و چه بویی می داد. بوی جنگل ، بوی نم و مه. چقدر دلم برای جنگل تنگ شده است. گفت باید بیای گرگان. برایش خاطره کوتاه...
-
روزهای سیاه
دوشنبه 28 تیرماه سال 1400 07:15
دردهای زیاد و غصه های بیشمار مردمان این سرزمین نمی گذارد شادی جمعی داشته باشیم. مثلا سالی که فرهادی اسکار برد چقدر با امسال که در کن برنده شد ، متفاوت است. آن سال از شدت هیجان و خوشحالی می خواستم بمیرم. اما امسال آنقدر دردمند بودم که هیچ احساسی نداشتم. سی و شش سال است که بی سر و صدا دارد کارش را می کند و سعی می کند با...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 تیرماه سال 1400 19:34
می خواهم از گمشده ها بنویسم. از گمشده های توی حرم. کفش ها، کیف ها، اسباب بازی ها، لباسها،
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 تیرماه سال 1400 00:25
امروز شنبه نوزدهم تیر شروع جدیدی برایم بود. با انرژی و پر از حس تازه و نیروی بیشتر زندگی را ادامه می دهم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 تیرماه سال 1400 01:07
عروس شدی. و من هیچ جای خاطرات نیستم. عوضش خوشبخت باشی. همین.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1400 09:08
خسته ام. حوصله ی هیچ چیز را ندارم. فقط می خواهم تنها باشم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 تیرماه سال 1400 00:32
می خواهم زنده بمانم تمام شد. ته ش می شد قشنگتر باشد اما طوری تمام شد که فصل بعدی هم داشته باشد. چیزی که در کلاس داستان نویسی یاد گرفتیم همین بود که بتوانیم از روی آرکی تایپها مثل داستان پیامبران بنویسیم یا پروتوتایپها مثل هملت و مکبث . که بفروشد. این نوشته ها فیلم می شود برای فیلیمو و نماوا.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 تیرماه سال 1400 22:58
هزار بار به پیغام مسخره ات گوش دادم. نمی دانم چرا، اما دلم میخواست جوابت را نمی دادم. هیچ وقت. هیچ وقت. هیچ وقت.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 تیرماه سال 1400 16:42
ماشین قاطی کرده بود ، لگو ها کف صندوق عقب ولو شده اند. امروز چرا همه چیز قر و قاطی شده. هر چه بی محلی کنی عزیزتر می شوی. مثلا پرسیده ای و مثلا من جواب بدهم که یعنی حرف می زنم. نه . دیگر تمام شد.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 تیرماه سال 1400 01:22
بغض دارم اما کمتر شده است. فریاد دارم اما کمتر شده است.،چطور می شود من آرام گرفته ام بعد از آن همه فریاد که بر سرم کشیدی! می دانم دیگر دلم نمی خواهد ببینمت. دیگر حتی دلم نمی خواهد صدایت را بشنوم یا باهات حرف بزنم. این کارها را کردی که من از تو بیزار شوم؟ شدم. ازت متنفرم. رفتم پی کارم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 تیرماه سال 1400 06:13
هیچ چیزی برای گفتن ندارم. من دیروز فقط گوش شده بودم. من سالهاست که وقتی در مقابل تو قرار می گیرم ساکت می شوم. چون حرفت حرف حساب است اما این طوری ؟ من غصه خوردم . الان دارم غصه می خورم. می خواهی من راضی باشم؟ باشد من راضیم . من از همه چیز زندگیم راضیم و دیگر هیچ نمی نویسم. فکر می کردم آنجا ، جایی است که من می توانم خود...
-
ما به خرداد پر حادثه عادت داریم.
یکشنبه 30 خردادماه سال 1400 01:25
بهش پیام می دهم حالم گرفته است، او هم همین را می گوید. یاد بیست و سه خرداد هشتاد و هشت افتاده ام و استرس و دلشوره همان روز را داشتم. حال بد آن روز بارانی که تو برای همیشه از ایران رفتی. و انگار اتفاقهای خوب تمام شد. امروز هم همینطور بود بعد از دوازده سال باز همان حال و روز را داشتم. بعد یک بدرک بزرگ گفتم و رفتم نشستم...
-
حتی رای اعتراضی هم نمی دهم.
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1400 05:32
من رای نمی دهم. واقعا در این کاندیداهایی که وجود دارند و حالا که جلیلی و زاکانی و مهرعلی زاده، قاضی زاده هم انصراف دادند فقط مانده رضایی و رییسی و همتی کدامشان را انتخاب کنم؟ به نظرم اصلاحات هم در این مملکت نفسهای آخرش را می کشد. هر چه کلاه بوده سرمان گذاشته اند دیگر بس است. بگذار یکبار هم شده راه دیگری را برویم. شاید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 خردادماه سال 1400 06:45
وقت آن شده،که طوری بنویسم که برسم به مرحله ای که نوشته هایم چاپ شود. فقط بدنبال همین راهم. همان چیزی که استاد جلسه اول بهم گفت. باید هر روز بنویسم. آنقدر بنویسم که نوشتن بشود چیزی در پوست و گوشت و خونم. در ذهنم بنویسم. مدام کلمه بیاید. کلمه ببینم. مطمئنم روز چاپ شدن کلماتم نزدیکند.
-
زخم کاری
یکشنبه 23 خردادماه سال 1400 22:54
زخم کاری از روی رمان بیست زخم کاری محمود حسینی زاد نوشته شده و مهدویان آن را ساخته، دو قسمت اولش را دیدم خیلی خوب و جالب ساخته، تم اصلی ماجرا با الهام از مکبث است و آن دختر موطلایی در پمپ بنزین به جانشینی از ساحران دربار است. اول بیلم با ریختن خون شروع می شود و حالا دستهایی که به خون آلوده شده تا آخر فیلم ما را با...
-
هشتاد و هشت
یکشنبه 23 خردادماه سال 1400 22:51
بیست و سه خرداد هشتاد و هشت را هیچ وقت فراموش نمی کنم. دوستم بدون خداحافظی رفت و تا حالا ندیدمش و دلم برایش ضعف می رود. بچه دار شده و برای خودش در سرزمین دیگری زندگی می کند. چه شد که به این روز افتادیم؟ حالا اصلا رای بدهیم که چه بشود؟ به چه کسی رای بدهیم؟ سال هشتاد و هشت هنوز زخم می زند بر تن ما. موهای سفید میرحسین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 خردادماه سال 1400 09:54
دیشب دو قسمت پانزده و شانزده می خواهم زنده بمانم را با هم دیدم. چقدر همه جیز بهم ریخته شد. حالا که داستان داشت خوب پیش می رفت. باید حقایقی که پنهان بود یکی یکی رو شود و شخصیتها تغییر کنند و تصمیم بگیرند چیکار کنند. جمله ای که دیشب توی ذهنم ماند وقتی زن معشوقه بهمن دشتی توی بیمارستان دیدش گفت این چه ظلمیه که من همیشه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 خردادماه سال 1400 03:26
بی خوابی و سردرد توی این چند روز زیاد بوده و اینکه حالا گریه هم بهش اضافه بشود چیز بدتری است. تا حالا اینقدر احساس بدبختی و ناامیدی نکردم. چرا اینطوری می کنند باهام؟ چرا آدم های نزدیک به خودم اینقدر بد شدند؟ یعنی من بد هستم و آنها خوب؟ نم فهمم. وقتی ازش سالها بگذرد و وقتی اتفاق بدی بیفتد می فمییم چرا اینطور بوده! ا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 خردادماه سال 1400 00:21
تعطیلات تمام شد. سیزدهم خرداد هم گذشت. و چهاردهم خرداد برای من دیگر تولد ترمه است. ترمه قشنگ که دارد با قطره چکان شیر می خورد.
-
اعتراض به توقیف می خواهم زنده بمانم
دوشنبه 10 خردادماه سال 1400 06:09
دیشب خود کارگردان زده بود به خاطر مسائل پیش آمده امروز سریال پخش نمی شود. یکی از قشنگی های دوشنبه این بود که ببینی ماجرا به کجا می رسد. تنها دلخوشی را از آدم می گیرند. تازه یادشان افتاده که در آن زمان و تاریخ نیروی انتظامی یا چه می دانم کمیته یا هر چه اسمش بوده چنین چیزی ناشته. چنین ماجرایی نبوده. خب که چی؟ مثلا الان...
-
گوش شنوا می خواهم
دوشنبه 10 خردادماه سال 1400 00:19
دلم می خواهد بی پرده و راحت حرف بزنم. آنقدر حرف بزنم که احساس کنم دیگر حرفی نمانده. اما با چه کسی؟ کسی که قضاوتم نکند و از من نترسد. از من دور نشود. اختیاج دارم به حرف زدن با کسی که می دانم چقدر کار دارد . ه الان بهم گفت اگر درگیر زندگی بشویم هرگز بهم نمی رسیم. راست می گوید. بهش گفتم ببینمت زودتر و یک دل سیر باهات حرف...
-
خواب و خیال
یکشنبه 9 خردادماه سال 1400 05:37
خواب دیدم که کلاس داستان نویسی حضوری شده اما هیچ کس نیامده و من فقط هستم با یک خانم دیگر . دلم می خواست داستان و تمرینم را بخوانم. دیشب تمرینمان نوشتن یک هفته از زندگی مان بود. هر چه سعی کردم که رابطه علت و معلولی ماجراها و اتفاقات را متوجه شوم و ماجراها را از اتفاقات و توالی آن پیدا کنم ، اما نشد. اینکه از روزمره...
-
سریال this is us
شنبه 8 خردادماه سال 1400 00:56
چرا آنقدر این سریال خوب است؟ وقتی که چهار فصلش را میدیدم خیلی هیجان زده بودم از این همه قشنگی و رابژه و خاطرات قشنگ سه تا شخصیت فیلم و اینکه پدرشان برای هر چیزی و کاری یک آدابی دارد ، یک شیوه دارد. شیوه مخصوص به جک. بالاخره فروردین که فصل تازه اش آمد و در دوران کرونا هم ساخته شده. در این دو هفته چهار قسمت از فصل پنجمش...