-
خورشید
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1400 00:22
فیلم خورشید مجید مجیدی اگر آخرش طور دیگری تمام می شد حالم بدتر می شد. همه اش می خواستم ته فیلم را رها کنم، تحمل نداشتم. از اول فیلم داشتم گریه می کردم. هر چه بود با دلهره و استرس تمام شد. تا به حال اینقدر برای تمام شدن فیلمی اضطراب نداشتم.
-
آخ
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1400 21:00
از خستگی دراز کشیده ام روی تخت و نمی توانم تکان بخورم. ممنون. مرسی که هر از چند گاهی به یادم می آورید که اینجا هجده سال است که می نویسم. اما من دیگر آن دختر بیست و دو ساله نیستم. ولی چقدر دلم برایش تنگ شده.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1400 06:48
دیگر اینجا نخواهم نوشت. دیگر روی کاغذ می نویسم و بعد هم نابودش می کنم. این همان خودسوزی است.
-
نیمه آخر تابستان
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1400 06:48
روزهای سختی است.می تازم. برای بدست آوردن با چنگ و دندان. اما دیده نمی شوم. فقط یک شکست خورده ام. دردی عمیق می نشیند روی قلبم. چیزی ندارم. دستهایم خالی است. برای همین به درد هیچ کس و هیچ چیز نمی خورم. ناتوانم. ناتوانیم آنقدر زیاد است که خسته ام می کند. ناامیدم می کند. من دوست داشتنم را می خواهم.
-
بنویس و بسوزان
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1400 04:24
چه روزهایی چه روزگارانی. چقدر حرف دارم و نمی توانم بزنم یا بنویسم. من بهش میگویم تراپیست اما او یک مربی معمولی نیست. بهم گفته روی کاغذ بنویسم و بعد همه را بسوزانم یا پاره کنم و در آب روان بریزم. شاید دیگر در هیچ جای این دنیای مجازی ننوشتم. شاید همه اینها بر من سنگینی می کند. هر کلمه ای که می نویسم بار معنایی دارد ....
-
هادس
شنبه 13 شهریورماه سال 1400 06:35
نمی توانم اشک نریزم. نمی توانم . چه کردی با من؟ من دارم میمیرم .
-
نفس های آخر زخم کاری
جمعه 12 شهریورماه سال 1400 13:51
آخ زخم کاری زخم کاری زخم کاری چقدر زخم زد چقدر زخم زد به من که بیننده بودم. چقدر آدمی می تواند ضعیف و ناتوان باشد؟ چقدر آدمی می تواند قوی باشد و انتقام بگیرد؟ چقدر آدمی می تواند بتازد و بتازاند و آخر سر از اسب بیفتد؟ هفته پیش شاگردم در گوشم گفت تو تا حالا دیده ای یک نفر یک اسب را بکشد؟ سریع فهمیدم بچه شش ساله نشسته و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریورماه سال 1400 12:35
جمعه دلگیری است. از همین دیشب که شروع شد. خانه همانطور که بود مانده، ظرفهای کثیف را در ماشین ظرفشویی چپاندم اما باز هم ظرف مانده برای شیتن. لباسهای چرک دارند شسته می شوند و دل من مثل همین ماشین لباسشویی می چرخد ، میز صبحانه ولو است. نان سنگک تازه را بسته بندی نکردم. لیوانهای پرو خالی، از چای و آب و شیر و قهوه و شیر و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 شهریورماه سال 1400 03:12
دلم برایت تنگ شده. کاری نمی کنم. فقط زل می زنم به در و دیوار ، امشب خسته شدم از کار کردن. من آنقدر تنبل شده ام که نمی توانم در خانه کار کنم. هدفونم را گذاشتم تا فقط صدای تو بپیچد در گوشم و انرژی داشته باشم برای غذا درست کردن ، شستن و روفتن. هنوز خوابم نبرده. چون عکسهایت را می بینم. صدایت را گوش می دهم . خوابم را...
-
خیابان سرهنگ عشقی
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1400 20:21
امروز از راهی که دوست دارم بازگشتم، از پائیز نورسی که در کوچه باغهای درکه دارد راه باز می کند. با خودم گفتم اگر کسی دست تکان داد سوارش کنم. این همیشه قرار من است در این مسیر. نمی دانم چقدر دلم خوش می شود. چند باری دختر و پسرهایی که با هم بودند سوار کردم. امروز دو تا پسر جوان دست بلند کردند بهشان با محبت نگاه کردم اما...
-
استقامت
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1400 10:03
دیشب با دوستان دخترک رفتیم پارک ، پارک همیشگی مان. که تهران زیر پایمان است.نزدیک خانه.تابیاییم به خودمان بجنبیم، شب شد. رفتیم شام سفارش دادیم، نشستیم روی زیراندازی که دوستم آورده بود جلوی تهران. چه غمی داشت چراغهای روشن. یاد سالهایی پیش افتادم که اینجا پارک ، مامنم بود و هنوز هم هست. وقتی کرونا آمد مجبور شدیم کمتر...
-
دهم شهریور
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1400 09:56
دارم توی پارک راه می روم و دخترک را با دعوا و غر با دوچرخه آوردم و پارک تا دوچرخه سواری کند و یازده بروم کلاس. صبحانه نخورده ام و حالم معلوم است خوب نیست ، دارم راه می روم و می نویسم و فکر می کنم و گوش می دهم . قسمت پانزدهمم. دیشب کانالی پیدا کردم که از اولش را شروع کردم به خواندن و گوش دادنم که دلم را دوباره نرم کرد...
-
رویا
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1400 23:43
حالا که می خوابی و همه اش در رویایی خوابم را ببین. از همان خوابها که دوست داری، کنارتم. بیخیال همه جنگها و دردها بیخیال همه لحظات تاریک این دنیای لجن بی امید بیخیال سرزمین های غارت شده بیخیال همه غروبهای بی تو خوابم را ببین. خواب من را که روشنم. که اشکهام مثل دانه های مروارید از گوشه چشمم می چکند و با هر قطره اشکی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1400 06:31
یادم باشد. یادم بماند. یادم باید بماند چه بر من گذشت. من نجات پیدا کردم از دست خودم. از دست خود خودم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1400 22:35
دیشب این موقع چقدر حالم خوب بود. چه احساس خوبی داشتم اما حالا چقدر تو خالیم. دست از سرت برداشتم و تمام.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1400 18:40
از جلوی شهربازی سابق توی چمران رد شدم، پائیز افتاده بود به چنارهاش که کنار اتوبان ایستاده بودند. چمنهای زیرشان پر بود از برگ های زرد و نارنجی نبودی کنارم بهت بگم نیگا نارنجیا رو
-
شهریور
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1400 06:29
وقتی برگشتم پائیز شده بود دستانم خالی بود برگ های پائیزی ریخته بودند روی شیشه ماشین، و دل دل می کردم مثل ماهی کوچک رودخانه .
-
چهارراه
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1400 06:28
دیشب از یوتیوب تاتر چهارراه بهرام بیضایی را دیدم. چقدر دلم تنگ شده بود برای بازی مژده شمسایی که بسیار درخشان بازی کرد مثل سگ کشی و وقتی همه خوابیم، چهارراه حال و روز ما بود. حال و روز سرزمین و زندگی همه ما . و دو ساعت بدون وقفه بازی جذاب گروهی بازیگرانی هماهنگ بسیار حال خوب کن بود با اینکه آخرش تلخ تمام شد. امروز هم...
-
آه قد بلند
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1400 01:51
امشب صورتم از اشکهایم خیس بود. خیلی خیس. از ناتوانی خودم. از اینکه چه داستانی دارم؟ چه راهی است؟ چه ماجرایی است؟ چرا ؟ و بعد همه اشکهایم به آه تبدیل می شود. یک آه بلند که قلبم را مچاله می کند. و بزرگ می شوم.
-
بی نیاز
جمعه 5 شهریورماه سال 1400 06:58
دارم فکر می کنم و کاری به جز فکر کردن ندارم. مثل تو شده ام. چقدر زود مثل هم شدیم. نمی دانم. شاید اصلا چیزی نیست که باشد. می نویسم. چیزی که هست فقط نوشتن است. هر لحظه از احساسام را می نویسم. شاد باشم یا غمگین. ناامید باشم یا خوشبخت. تنها باشم یا ... برای من چیزی به اسم تنها نبودن نیست. تنها نبودن؟ من تنهام. خیلی وقت...
-
درد
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1400 16:26
درد ما را بهم نزدیک کرد، درد تو همه دردهای عالم درد من، درد تو بود.
-
ماه من
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1400 23:27
منتظرم ماه کامل بیاید جلوی چشمام بعد بخوابم آنوقت خواب ماه کاملی را ببینم که هر شب ذره ذره آب می شود.
-
لب
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1400 23:04
کاش همه چراغ چهارراه های تهران قرمز باشند تا من بتوانم لبهایت را هر بار که چراغ قرمز شد ببوسم. پشت همه چراغ قرمزهای شهر
-
بارانش
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1400 17:42
زیر ابر شهریور خوابیده بودم بارانش گرفت «به صحرا شدم باران عشق باریده بود و زمین تر شده بود» خیس شدم. صورتم دستهام موهام گوشم زیر ابر بهمن برف می بارید و وقتی زمین سفید شد با تو عشق بازی می کردم، خیس شده بودم، صورتم دستهام موهام گوشم برف عشق باریده بود... دیشب که باران بارید.
-
لبریز
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1400 09:18
در دلم هزار پرنده آواز می خوانند در گوشم هزار پرنده آواز می خوانند چقدر صبح شده، نور آمده، روشنی را بتاب بر دلم بر چشمانم تا عشقم را بر دنیا بتابانم. من عاشقم.
-
سهم من
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1400 05:57
در سرزمین بی رویا رویا بافتن کار سختی است. در سرزمینی که دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم دوست داشتن کار سختی است. با این حال در همین وطن در این خاک که روزی در آن خواهم مرد رویای تو را دارم عشق تو را دارم و با نفس تو زنده ام.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مردادماه سال 1400 06:45
دلتنگم. دلتنگ و خراب و مست. می شود بدون نخوردن مست شد؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مردادماه سال 1400 02:46
چه روزهای عجیبی از سر می گذرانم. بیست و دوم مرداد هزار و چهارصد و فردایش می شود یکماه . هنوز نمی دانم چطور راست است؟ چطور واقعیت است؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 مردادماه سال 1400 05:33
حالا چیزی که مالک نقطه ضعفش بود، دقیقا می شود مصیبت زندگیش! از دیوار خون می چکد و دختر جادوگر برایش نخود می ریزد و بهش هشدار می دهد که پایان این خون های ریخته است.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1400 12:10
چقدر فکر می کنم دلم آشوب است. این چه روزهایی است؟ فقط میخواهم زودتر خوب شوی و تمام.