-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1400 13:29
دلم تنگ شده ، همین .
-
داغ دلم
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1400 00:07
پرسه در مه فیلمی که خیلی دوستش دارم و هزاران بار دیدمش. و حالا این رادیو دیالوگ از دیالوگ های این فیلم تکرار می شود. هر قسمتش از این فیلم تکه برداری کرده است. فیلم بعدی که اسمش را فراموش کرده ام با بازی حامد بهداد و رویا نونهالی که هیچ وقت کامل از اول تا آخر ندیده ام اما ماجرایش را می دانم. ماجرایش نفسم را تنگ می کند....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1400 22:36
ما هر دو با تفاوت ژنتیک مان، حامل کروموزوم های رنج بودیم. یاخته های مانده از دردی که نه سرش پیدا بود نه تهش، اما تکثیر شده بود در جان مان. و هیچ آزمایشگاهی نمی شناختش جز خودمان. من در ایران و او در پاکستان. ص ۹۶ کور سرخی
-
فریاد بی صدا
شنبه 27 شهریورماه سال 1400 21:58
می دانی اینجا چند ساله شده؟؟؟ از هشتاد و دو تا حالا . وقتی بیست و دو ساله بودم تا الان. وقتی عاشق بودم تا حالا که هنوز عاشقم. یک عاشق دیوانه که زندگی را می خواهد به عشق . من از راهنمایی می نوشتم. من هر لحظه و هر زمان که توانستم نوشتم. نمی دانم. چقدر دفتر و سررسید سوزاندم از نوشتن های روزمره ام. اما اینجا تنها جایی است...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1400 21:21
اگر روزی دیدید که زنی موهای خود را آن قدر کوتاه کرده است که دست هیچ مردی نمی تواند آن ها را ببافد، بدانید که او منزوی ترین و تنهاترین زن روی کره خاکی است که در جهان هستی به نفس نفس افتاده است. ص۲۷ کتاب مرلین مونرو غمگین نیست.
-
بی وزنی
شنبه 27 شهریورماه سال 1400 20:10
سرم درد گرفته، از حمام که آمدم موهایم را خشک نکردم . رفتم دم خانه عمه ام که کرونا گرفته ، از طبقه دهم ، باهاش بای بای کردم. اصلا این فکر که بروم و کسی را خوشحال کنم حالم را خوب می کند .مخصوصا دم خانه کسی که مریض است و چند روز در خانه مانده است و دلش تنگ شده باشد. چقدر این فکرها را یک ماه پیش داشتم. پیام های آن روز را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 شهریورماه سال 1400 13:10
زن خانه شده ام. بوی قورمه سبزی می دهم. آن هم از ساعت هشت صبح که دارد قل قل می خورد. همزمان دارم زمین ها را می سابم، کارهای فردا را می کنم. باز غذا درست می کنم. قرار شد بیشتر خانه باشم. ازم خواسته بعد از سه هفته باز بیایم تعریف کنم که چه کارهایی کرده ام. من باید بتوانم که خود خود خود راضی و متعادل خودم باشم.
-
کات
شنبه 27 شهریورماه سال 1400 12:22
این ماه که پریود شدم اولین آثارش روی صورتم بود. چانه ام مثل همیشه شروع به زدن جوش های ریز و کندن من هم به همراهش لکه ها را روی صورتم بیشتر کرد. یک جوش ریز زیر چشمم، و نگاهی تهی و خالی و غمگین به همه اتفاقات یک هفته باعث شد دلشوره و دلهره ام از قبل بیشتر باشد که هی کم و کم تر شد تا امروز که پریودم تمام می شود. نشانه...
-
سوت پایان روزهای کشدار
شنبه 27 شهریورماه سال 1400 07:52
چند روز دیگر تابستان تمام خواهد شد. و دوباره مدرسه ها شروع می شود. می دانم دخترک باز هم سر نوشتن مشقهایش بازی در خواهد آورد. پا بر زمین خواهد کوبید.،سر کلاسهایش جواب معلم را نخواهد داد. خنده دار است. آنلاین نمی شود. می رود توی تبلت به جای کلاس کارتون می بیند. و من هم از پسش بر نمی آیم که بچه جان بشین سر درس. من چقدر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 شهریورماه سال 1400 20:24
می روم توی اتاق در تاریکی روی تخت دراز می کشم و گریه می کنم. تصدقت.
-
تهران ساعت هفت
جمعه 26 شهریورماه سال 1400 19:00
ساعت هفت بشود ، دلم فقط یک چیز می خواست،از ساعت کی بی حال افتاده ام این طرف و آن طرف. بزور دخترک بلند شده ام ، اما باز حال هیچ کاری ندارم. ظرفهای نشسته ناهار و شام درست نکرده، هدفون قرمزم را می خواهم و یک صدا. جمعه و غروب و یک چیز. فقط یک چیز. یک ماه پیش چه حالی داشتم ؟ یک هفته پیش ؟ دو هفته پیش؟ جمعه ها برایم همواره...
-
تلخ مثل زیتون
جمعه 26 شهریورماه سال 1400 16:00
توی این لحظه که خاتون در زندان است و شیرزاد با مستی به سراغش می آید خاتون می گوید زنها تا آخر می جنگند اما وقتی یک چیزی براشون تموم میشه دیگه تموم شده است. اما شیرزاد بلند داد می زند عاشقتم. و زن نمی خواهدش. گره پاپیون یقه اش را باز می کند . و او می خواهد فرار کند. آن زندانی زندانبانی است که عاشقش است اما او دیگر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 شهریورماه سال 1400 15:45
دست راستم را که بالا می آورم درد می گیرد. حوصله هیچ کاری ندارم. فقط برای ناهار آبگوشت پختم و بعد دیدم دارم همه کارهایم را با دست راست انجام می دهم. و هی دستم درد می گیرد. الان هم ولو شدم. و به دست راستم به دردهایی که یکهو می آیند و می روند محل نمی گذارم که بگویم اینها عوارض واکسن کروناست.
-
بی حساب
جمعه 26 شهریورماه سال 1400 12:55
اینجایی که منصوره در لحظه آخر زخم کاری می گوید: عزیزدلم حالا بی حساب شدیم. چقدر عزیزدلم را با احساس و همان عشقی می گوید که در دلش بود. بیست سال...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 شهریورماه سال 1400 11:43
همه آدمها می میرند. همه می میرند. برای همین آخر کتاب تعجب نکردم که یکی یکی شخصیتها مردند یا کشته شدند. دلم برای یونس بیشتر برای یونس گرفت. که عاشق مرلین بود. مرلینی که شبیه رویا بود. رویایی که بچه می خواست. پریسایی که کشته شد. چه پایانی چه پایانی.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 شهریورماه سال 1400 10:57
یادداشتی که برای گلاره عباسی زیر پست کتاب تازه اش گذاشتم ، پاک شده و اکانت را هم بلاک کرده ، خنده ام گرفته . اگر کارت درسته چرا پاک می کنی چرا بلاک کردی؟ اگر عنوان کتاب را خودت انتخاب کردی اینطوری جواب می دهی؟ این هم روزگار هنرمند این مملکت!!!
-
واکسن دوز اول
جمعه 26 شهریورماه سال 1400 09:16
با اینکه نوبت داشتم و ساعت هم تعیین شده بود برای زدن واکسن اما به شیوه ای کاملا قدیمی باید اسم می نوشتیم و شماره ما صد و بیست و هفت بود. و بعد از آن وارد سالن ورزشی شدیم. صندلی ها با فاصله گذاشته شده بود. خانمی که تب سنج داشت و دوباره یک شماره جدید می داد به من گفت شما دختر اون آقایی؟ و من ترکیدم از خنده و خود خانم هم...
-
واکسن
جمعه 26 شهریورماه سال 1400 07:10
تا یکساعت دیگر نوبت واکسن زدنم است. شاید کمی می ترسم. من که در این مدت سعی کردم از خودم مراقبت کنم. حالا نمی دانم این واکسن باز هم به محافظتم کمک می کند یا نه؟ اما می زنم. که این لعنتی زودتر تمام شود.
-
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل / کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1400 21:37
شب شده ، و هر چه نور کمتر می شود من تاریکتر می شوم. امشب چکار کنم ؟ که یادم برود. من حمام شستم، لباس شستم، ظرف شستم، غذا درست کردم، یک جلسه درباره اسطوره ها شرکت کردم ، به آخرین دیالوگ باکس گوش دادم. پیش دخترک نشستم و بازی کردیم. نقاشی کشیدیم. الان هم دارد لگو بازی می کند و من به صدای هواپیمایی که از بالای سرمان گذشت...
-
ثانیه های سخت
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1400 12:55
دارم کافکا در کرانه را برای بار دوم گوش می دهم. یکبار از روی کتاب سالها پیش آن را خوانده ام و این بار صوتی با صدای آن خانم که نمی دانم کیست و صدای خوبی هم ندارد و بعضی لغات را اشتباه می خواند . اما بهش گوش می دهم و خط داستان را دنبال می کنم و حتی بعضی جملات را یادداشت می کنم. کارهای خانه را انجام می دهم می خواهم برای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1400 09:25
انسان ها یک جایی یاد می گیرند که سوگواری را تمام کنند و به آنچه که اسمش زندگی است ادامه دهند . یاد می گیرند که گاهی یاد و خاطر بعضی نفرات از حضور واقعی شان قشنگتر است. چرا باور نمی کنید؟ مرلین مونرو غمگین نیست ص ۳۰۰
-
غروب نهایی
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1400 22:44
امروز وقتی به خانه برمی گشتم قشنگترین غروب تابستان را دیدم. تابستان امسال همچنان که عجیب بود و دارد تمام می شود و من غروبهایش را دانه دانه سعی دارم به یاد بیاورم. خورشید امروز مثل دایره خونین قرمز شده بود و من هر چه بهش نزدیکتر می شدم او خونینتر و قرمزتر و زیباتر و من قلبم بیشتر به شماره می افتاد و باز خودم را به دیدم...
-
سابق
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1400 21:47
وقتی داشتم قسمت دوم فیلمت را می دیدم ، لبهایم را بوسید . دلم ریخت. کنده شدم. دیگر آن آدم سابق نیستم. مطمئنم. بهم گفت قوی بودنت را نشان بده.باز هم موهایم را عقب زد و این بار گردنم را بوسید. مطمئنم دیگر آن قبلی نیستم. آن شور سابق نیستم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1400 20:19
خوبم. دراز کشیدم روی تختم بعد از مدتها. به خانه برگشتم با حس خوب. باورم نمی شود اما می دانم راه سختی پیش رویم است ولی شروع خوبی دارم. دوباره و هزار باره. به قسمت جدید چنل بی گوش دادم و قلبم پاره پاره شد از اتفاق عجیب لسلی و بعد هم دارم کافکا در کرانه را گوش می دهم که برای این هفته کتاب را برسم برای گروه کتابخوانیم....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1400 18:43
آخیش سبک شدم. باورم نمی شود یک ساعت صحبت با مشاور بتواند اینقدر حالم را حداقل بهتر از قبل بکند . حالا بقیه اش با خودم است.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1400 16:05
نوشتی دایناسور از در و دیوار خانه شاگردم دایناسور می بارد. تی شرتش پر از دایناسورهای کوچک و بزرگ است. و بعد رفته کتاب دایناسورها را برایم آورده. دلم برای تی شرت سبز خودم که عید خریدم که پر بود از دایناسور تنگ شد. برسم خانه اول آن را می پوشم.
-
خفگی
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1400 15:07
از صبح یک چیزی توی گلویم گیر کرده، نمی دانم چیه اما هر چه هست دارد خفه ام می کند. ساعت چهار و نیم ... نمی دانم می توانم حرف بزنم. خیلی وقت است با کسی حرف نزده ام. ازخودم نگفته ام.
-
نامه های بی جواب و بی مقصد و پیام های بی جواب و ...
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1400 11:22
مکالمه ها همه بی جواب می مانند، و من زنی هستم که برای حرفهایم هیچگاه جواب نبوده. به سکوت ممتد عادت دارم. به تلفنهای بی پاسخ به پیام های نخوانده به دردهای نگفته ...
-
هیچ ستاره پرنوری در قاب پنجره ام نبود، بزودی پائیز که بیاید این پنجره بسته خواهد شد.
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1400 04:20
چهار صبح یکهو بیدار می شوم، دلیلش را نمی دانم . شاید مثل روزهای قبل که از شدت هیجان دوست داشتن، بیدار می شدم و بعد خیالپردازی می کردم، می نوشتم یا هر چی که صبح باز از شدت هیجان دوست داشتن بیدار شوم. تاریکی است، خنکی هوا، صدای کولر همسایه، صدای ماشینها از اتوبان. صدای قلبم که قروم قرون می زند به تنهایی. و آخرین چیزی که...
-
عشق بازی
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1400 01:24
تا حالا شده یک کتاب را بو کنی، توی بغلت بگیری و روی قلبت بگذاری و هی این کار را تکرار کنی و بعد لابه لای صفحه های کتاب را ببوسی؟