بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تو رهایم کردی؛
اما
کابوس تنهایی
رهایم نکرد !

بنفشه های بنفش
بنفشه های زرد
با هم و جدا از هم.
کیارستمی

حالا دیگر تمام جنگلهای کاج سبز سبزند . دیگر برفی ندارند . سفیدیها رفت . مثل دلتنگیهای زمستانی که رفتند و جای خود را به دلتنگیهای بهاری دادند . آری . دلتنگی هم با تغییر فصول ؛ عوض می شود .دلتنگی زمستانی همیشه انتظار است .انتظار رسیدن بهار . سبزی و شادی که همراه بهار است . دلتنگ جوانه ها و شکوفه ها شدن و دلتنگ خنکی نسیم کنار دریاهای آزاد .دلتنگ روزهای خوب عید و هفت سین و عیدی گرفتن . و بهار می رسد . همه اینها را با خود می آورد .و دلتنگیهای زمستانی را با خود می برد اما امان از دست بهار که وقتی خودش می آید سوغاتی اش را نیز همراه دارد . دلتنگی بهار مثل از دست دادن روزهای سرد و خاطره انگیز زمستانی . و اینکه در دل سرما دست گرمی بود که دستانت را می فشرد و حالا همه اینها را از دست داده ای . چیزهای خوبی را از دست می دهی و شاید باز هم چیزهای خوبی بست می آوری . دور عجیبی است زندگی . و همیشه تکرار این ماجراهاست . دلتنگی روی دلتنگی . مگر آدم چقدر دل دارد ؟ چقدر زندگی می کند که تمام روزهایش صرف تکرار و روزمرگی شود ؟ اما خودمانیم ها ؛ تکرار دلتنگی ها هم عالمی دارد .

عیدت مبارک !

سلام
این اولین نامه بدون امضا در سال جدید است .
امیدوارم حالت خوب باشد . من هم خوبم . به من خیلی خوش می گذرد .
دریا خوب است . سلام دارد و ملالی نیست جز دوری شما ! 
همه چیز این جا عالی است !! ماهی ها سلام می رسانند . 
پرنده ها و دوچرخه ها . ساحل دریا و ماسه های طلایی هم .
خوش باشی . اتاقت را مرتب کن . و به خودت برس .  و کتابهایت را بخوان .
مواظب خودت باش . روزهای خوبی داشته باشی.

مستی با الکل سفید

مریم امروز روی دو قلپ الکل سفیدی که خورده بود مجبور شد آب گلدان را سر بکشد . با آن همه آبی که خورد و تف کرد هنوز همه دنیا برایش بوی الکل می دهد.
مریم امروز به مدت یک ساعت و بیست دقیقه اعتصاب غذا کرد و بعد از آن، همه میز را بلعید. با آن همه غذایی که خورد هنوز هم دارد از گرسنگی می میرد.
مریم امروز فراموش کرده بود که برگه هایش را برای من بیاورد اما تمام جزوه من را کپی کرد!
مریم امروز ....مست کرده بود .

تو را می خوانم
باران می بارد !
تو را می نویسم
آفتاب می شود !
در کدامین آواز نهانی ؟
گوشهایم پر از آوازهای دروغین دوستت دارم !
در کدامین کلام پنهان شده ای ؟
مادرش گفت : دارد بهار می آید . دلم برایتان تنگ است .
کاش دیگرانی که دوستشان می دارم
با همین یک جمله خوشحالم می کردند ؛
اما ...
دیگر تمام شد
اسفند را می گویم .
همه چیز را با خود برد .
مثل بادهای شعر فروغ !
من را بخوان ؛
اگر می توانی .
من را بنویس ؛
اگر می خواهی .
تا بهار دوباره بیاید .
تا برگهای سبز یاس دوباره بروید .
تا شمعدانیها خشک نشوند .
تا بهار دوباره بیاید .



آبی
      خاکستری
                    سبز
باران  
       خاطرات 
                    بهار

نداشتن بهتر از ؛ از دست دادن است .

سرم گیج همیشه هاست . به همه چیز می خندم . به اتاقم که بهم ریخته شده تا تمیز شود می خندم . از خودم خنده ام می گیرد که درس می خوانم و نمی خوانم . و شب که می شود وقتی دلتنگ می شوم قرص خوابم را می خورم تا زودتر بخوابم و خواب دریاهای دور را می بینم که در آن شنا می کنم . به آشنایی با استادمان هر دو می خندیم . به دارای دارای می خندم . استاد موسیقی مان آهنگی از علیزاده را این طوری می خواند و خنده ام می گیرد . به سوتی هایی که مشاورمان موقع درسخوانی می دهد بلند بلند می خندم . از خواب می پرم و به تو تلفن می زنم و خنده ام می گیرد که بالاخره بعد از ده روز این گوشی تلفن را جواب می دهی . به تو که کامپیوترت قاطی کرده هم می خندم و موقع حرف زدن چیزهای عجیب و غریبی تایپ می کنی خنده ام می گیرد . به آفتاب که هنگام صبح قلقلکم می دهد . به خاطرات خوب اسفند می خندم . به گنجشکان که انگار بهار را دیده اند می خندم   . به کاکتوسها هر روز صبح با آب لبخند تحویل می دهم . به پنجره های بی پرده . به آسمان آبی آبی با تیکه های ابر می خندم .و کتاب تازه بوبن را با لبخند تمام می کنم .
************************************
لوئیز امور همه جا بود ؛ روی کاناپه و هم چنین در ذهن من ؛ در زوایای نهانی مغزم نشسته بود ...
دیگر هیچ کس غیر از او در جهان نبود ؛ تنها او وجود داشت و بس .
دلباختگی . نوشته کریستین بوبن

مجنون بوی لیلی ام

لیلی زیر درخت انار نشست .
درخت انار عاشق شد .گل داد ؛ سرخ ؛ سرخ .
گلها انار شد ؛ داغ داغ . هر اناری هزار تا دانه داشت .
دانه ها عاشق بودند ؛ دانه ها توی انار جا نمی شدند .
انار کوچک بود . دانه ها ترکیدند . انار ترک بر داشت .
خون روی دست لیلی چکید .
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید . مجنون به لیلی اش رسید .
خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود .
انار دلت ترک بخورد .
از کتاب لیلی نام تمام دختران زمین است .
 نویسنده : عرفان نظر آهاری

تمام دردهایم بغض می شود ؛ دیگر قرصها هم اثر ندارند ؛ فریاد می شود . ناله و اشک می  شود و بر تمام حرفهایت اشک ریختم و دانه دانه کلمه ها در گوشم می پیچد و قطرات نمناک اشک است که مرهم درد کلام تو می شود .شمعها را روشن کردم . برای غربت و تنهایی . چه فرقی می کند من یا زینب ؟ می دانم ؛ نمی توانم دردم را با او مقایسه کنم . اما من هم چشیده ام . تنهایی و غربت در جمع . او تنهای تنها بین هیچ کس بود . ای کاش کسی بود که می فهمید این همه درد را . دلم می خواهد داد بزنم . فریاد بکشم و هر چه در سینه ریخته ام بیرون بریزم اما برایم از همیشه سختتر است . تو را چه می شود ؟ نمی دانم . هیچ گاه نفهمیدم .و تو نخواستی بفهمم .کاش بدانم که چرا این گونه در حصارها مانده ای ! هیچ نمی دانم پس چه بگویم از احوالت . تمام راهها ؛ پنجره ها را می بندی . پرده ها را کشیده ای و در تاریکی پنهان می شوی تا نبینمت اما مگر می توانم چشمها و قلب روشنت را نبینم .بگذار وارد شوم . منرا به خلوتت راه بده . با من این گونه نباش .